جز غم چو نیست حاصل ایام چون کنم
تا کی دو دیده در غم او پر ز خون کنم
تا کی ز دیده اشک چو سیماب بفکنم
تا چند من به غصّه دوران زبون کنم
تا کی غم زمانه بی مهر دون خورم
تا کی قد الف صفتم همچو نون کنم
جان می دهیم تا نظری بر جهان کند
باشد به حال زار خودش رهنمون کنم
چشمت نگوید ای بت مهر و ز مردمی
تا کی به شیوه این همه فکر و فسون کنم
آن بار کز فراق رخش بر دل منست
گر یک حواله زان به کُه بستون کنم
از پا درآید او به یقین و هزار آه
از دل برآورد من بیچاره چون کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و اندوهی که به خاطر محبوبش دارد سخن میگوید. او احساس helplessness و ناامیدی میکند و از خود میپرسد که تا کی باید در درد فراق بماند و اشک بریزد. غم زندگی و دوری محبوب او را آزار میدهد و به این فکر میکند که تا چه زمانی میتواند این احساسات را تحمل کند. او به محبت و زیبایی محبوبش اشاره میکند و به این نکته میپردازد که چگونه این درد بر زندگی او تأثیر میگذارد. در نهایت، شاعر به شدت از غم فراق رنج میبرد و از وضعیت خود نگران است.
هوش مصنوعی: جز غم چیزی از روزگار به دست نیاوردهام. حالا چگونه میتوانم تا چه زمانی اشکهایم را به خاطر او از درد پر کنم؟
هوش مصنوعی: چقدر باید با اشکهای بیوقفه، مانند جیوه، از چشمانم بریزم؟ تا کی باید به خاطر ناگوارهای زندگی، خودم را به غصه و اندوه دچار کنم؟
هوش مصنوعی: تا کی باید غصه و درد دنیا را بدون محبت و محبت انسانهای بیارزش تحمل کنم؟ تا کی باید مانند نان، که همیشه مسطح و بدون برجستگی است، زندگیام را بیاثر و بیفردیت بگذرانم؟
هوش مصنوعی: ما جان خود را فدای این میکنیم که او نگاهی به این دنیا بیندازد و من به حال پریشان خودم راهنماییاش کنم.
هوش مصنوعی: چشمان تو نمیگویند، ای معشوق زیبا، تا کی باید با این همه ترفند و جادوگری به این شیوه به مهربانی و محبت بپردازم؟
هوش مصنوعی: آن لحظهای که به خاطر دوری چهرهات بر دلم سنگینی میکند، اگر بتوانم یک ارابه از آن غم بسازم و آن را بر کوه بگذارم.
هوش مصنوعی: او به طور قطع از پا درمیآید و از دلش هزاران آه بیرون میآید؛ اما من بیچاره چه کار میتوانم بکنم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل را ز چاک سینه توانم برون کنم
غم را ز دل برون نتوان کرد، چون کنم؟
خواهم ز دل برون کنم این درد را ولی
در جان درون شود اگر از دل برون کنم
هر محنت از تو موجب چندین محبتست
[...]
خود را ز گریه شب همه شب غرق خون کنم
سر چون حباب صبحدم از خون برون کنم
گفتم هوای عشق تو بیرون کنم ز دل
دل را سر اطاعت من نیست چون کنم
تا کی بیاد عارض گلگون گلرخان
[...]
زاین پس به دامن از غم دل لخت خون کنم
باشد بدین وسیله غم از دل برون کنم
از بس رمیده خاطره از ذوق بی حضور
ساقی گرم پیاله دهد سرنگون کنم
خواهم هزار چشم و بهر چشم چشمه ها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.