گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای شرمسار روی تو خورشید بر فلک

وای خیره در فروغ جمال تو مردمک

در آسمان حسن برافکن نقاب را

تا در کمال حسن تو حیران شود فلک

ای باد اگر به سوی نگارم گذر کنی

از روی لطف عرضه کن احوال یک به یک

کاین دل ز سینه برکشم و دیده بر کنم

گر بی خیال و یاد تو باشند یک دمک

مهر و محبّت تو دبیران هفت چرخ

از لوح خاطرم نتوانند کرد حک

بس تیر چرخ بر جگر ریش خورده ام

آخر تو نیز بر سر ریشم مزن نمک

ای دل ز حادثات جهان تنگ دل مباش

دایم به یک نسق نبود گردش فلک