گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای سرو ناز رسته دمی سوی ما خرام

تا از هوای قد تو یابیم احتشام

گر بگذری به سوی چمن سرو و نارون

افتد به پیش قامت زیبات در خرام

مرغ دل ضعیف مرا بال و پر بسوخت

ای نور هر دو دیده ز اندیشه های خام

بر حال زار من چو ترحم نکرد یار

یارب دلست در بر دلدار یا رخام

من شیرگیر غمزه غمّاز او شدم

وز هیچ رو چو آهوی وحشی نگشت رام

همچون رکاب در قدمش خواستم شدن

پیچید ابرش نظرش را ز ما لگام

بنمای دیده تا که شود دیده روشنم

زان رو که نیست کار جهان را از او نظام

 
 
 
فرخی سیستانی

بر شاد گونه تکیه زده شاد و شاد کام

دولت رهی و بخت مطیع و فلک غلام

ناصرخسرو

این روزگار بی‌خطر و کار بی‌نظام

وام است بر تو گر خبرت هست، وام، وام

بر تو موکلند بدین وام روز و شب

بایدت باز داد به ناکام یا به کام

دل بر تمام توختن وام سخت کن

[...]

امیر معزی

منت خدای را که برون آمد از غمام

بدری که هست پیشرو دودهٔ نظام

صدری که هست خادم پایش سر کفات

میری‌ که هست عاشق دستش لب‌ کرام

شایسته زین ملت وبایسته فخر مُلک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

هر شب نماز شام بود شادیم تمام

کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام

خورشید هر کسی که شب آید فرو رود

خورشید ما برآید هر شب نماز شام

روز فراق رفت و برآمد شب وصال

[...]

وطواط

ای از کمال جاه تو ایام را نظام

وی از وفور علم تو اسلام را قوام

هستی حسام دین و ندیدست روزگار

در قمع شرک و نصرة دین چون یک حسام

سلطان اهل علمی و اندر معسکرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه