گنجور

 
جهان ملک خاتون

ای سرو ناز رسته دمی سوی ما خرام

تا از هوای قد تو یابیم احتشام

گر بگذری به سوی چمن سرو و نارون

افتد به پیش قامت زیبات در خرام

مرغ دل ضعیف مرا بال و پر بسوخت

ای نور هر دو دیده ز اندیشه های خام

بر حال زار من چو ترحم نکرد یار

یارب دلست در بر دلدار یا رخام

من شیرگیر غمزه غمّاز او شدم

وز هیچ رو چو آهوی وحشی نگشت رام

همچون رکاب در قدمش خواستم شدن

پیچید ابرش نظرش را ز ما لگام

بنمای دیده تا که شود دیده روشنم

زان رو که نیست کار جهان را از او نظام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode