گنجور

 
جهان ملک خاتون

خوابی خوش است اینکه شب دوش دیده ام

دل را به یاد دوست به جان پروریده ام

دارم امید آنکه ازین خواب برخورم

زیرا که لطف دوست درین خواب دیده ام

دیدم صباح روی تو ای جان به آشکار

تعبیر چیست بهتر ازین روی دیده ام

بر ما ترحّمی کن و از راه مردمی

کز تو جدا فتاده و محنت کشیده ام

در اشتیاق آن رخ چون گل میان باغ

جانا به جان تو که چو سروی خمیده ام

هر شب به انتظار تو ای جان نازنین

صد پیرهن ز دست فراقت دریده ام

ای کعبه وصال مرا راه ده به خود

کز شوق رویت این همه ره را بریده ام

چون مرغ نیم بسمل بی بال و پر ز شوق

هر دم میان خون دل خود طپیده ام

بسیار گرم و سر کشیدم ز روزگار

نه کودکم چنان که جهان را ندیده ام

 
 
 
انوری

شاها بدیده‌ای که دلم را خدای داد

در دیدهٔ تو معنی نیکو بدیده‌ام

چون کردگار ذات شریفت بیافرید

گفت ای کسی که بر دو جهانت گزیده‌ام

راضی بدان نیم که به غیری نگه کنی

[...]

خاقانی

از گلستان وصل نسیمی شنیده‌ام

دامن گرفته بر اثر آن دویده‌ام

بی‌بدرقه به کوی وصالش گذشته‌ام

بی‌واسطه به حضرت خاصش رسیده‌ام

اینجا گذاشته پر و بالی که داشته

[...]

عطار

از بس که روز و شب غم بر غم کشیده‌ام

شادی فکنده‌ام غم بر غم گزیده‌ام

شادی به روی غم که غمم غمگسار گشت

کم غم چو روی شادی عالم بدیده‌ام

گر نیز شادی است درین آشیان غم

[...]

سلمان ساوجی

من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام

گاهی ز دل بود گله، گاهی ز دیده‌ام

من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده‌ام کنون

از دل ندیده‌ام همه از دیده دیده‌ام

آه دهن دریده مرا فاش کرد راز

[...]

کمال خجندی

من ترک زهد کرده و رندی گزیده‌ام

خاشاک راه داده و گوهر خریده‌ام

تا کرده‌ام ز منزل هستی سفر گزین

نارفته نیم‌گام به مقصد رسیده‌ام

نقش جمال دوست که خورشید عکس اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه