گنجور

 
جهان ملک خاتون

خوابی خوش است اینکه شب دوش دیده ام

دل را به یاد دوست به جان پروریده ام

دارم امید آنکه ازین خواب برخورم

زیرا که لطف دوست درین خواب دیده ام

دیدم صباح روی تو ای جان به آشکار

تعبیر چیست بهتر ازین روی دیده ام

بر ما ترحّمی کن و از راه مردمی

کز تو جدا فتاده و محنت کشیده ام

در اشتیاق آن رخ چون گل میان باغ

جانا به جان تو که چو سروی خمیده ام

هر شب به انتظار تو ای جان نازنین

صد پیرهن ز دست فراقت دریده ام

ای کعبه وصال مرا راه ده به خود

کز شوق رویت این همه ره را بریده ام

چون مرغ نیم بسمل بی بال و پر ز شوق

هر دم میان خون دل خود طپیده ام

بسیار گرم و سر کشیدم ز روزگار

نه کودکم چنان که جهان را ندیده ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode