بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
از سرمه، نرگست همه رنگ حنا گرفت
در آب و گل کلاله شمیم صبا گرفت
در خواب عاشق آمدی و پای نازکت
چندان بدیده سود که رنگ حنا گرفت
بس نخل آرزو که زدم بر زمین دل
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
دیوانه ی ترا هوس گشت باغ نیست
در گلشنم مخوان که مرا این دماغ نیست
همکاسه چون شود بحریفان درد نوش
آنرا که غیر پاره ی دل در ایاغ نیست
می سوزم و رقیب همان خنده می زند
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
بگشا زبان که طبع زبونم گره شدست
در سینه آرزوی فزونم گره شدست
از بسکه جور بینم و دم بر نیاورم
اندوه عالمی بدرونم گره شدست
نگشاید آهم از دل و رویم بخنده هم
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
باز امشبم ز لاله و گل خانه پر شدست
وز آب دیده کلبه ی ویرانه پر شدست
چندان بنرگس تو نظر باختم که باز
چشم ودلم ز عشوه ی مستانه پر شدست
عاشق چگونه یک نفس آشنا زند
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
دور از تو عمر من همه با درد و غم گذشت
عمر کسی چنین بغم و درد کم گذشت
گفتم که روز عید خورم با تو جرعه یی
این خود نصیب من نشد و عید هم گذشت
هر گام بهر گمشده یی رهبری نشاند
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
رویم شکفته از سخن تلخ مردمست
زهرست در دهان و لبم در تبسمست
بیطاقتم چنانکه ندارم مجال صبر
رحمی، به دل درآی که جای ترحمست
سیاره ی زبون چکند فتنه مهر تست
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
آتشکده دلی که درو منزل تو نیست
بتخانه کعبه یی که درو محمل تو نیست
مردن در آرزوی تو خوشتر ز عمر خضر
خود زنده نیست آنکه دلش مایل تو نیست
چون در میان گرمروان سر در آورد؟
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
ای دل بیا که نوبت مستی گذشته است
وقت نشاط و باده پرستی گذشته است
از آب زندگی چه حکایت کند کسی
با دل شکسته یی که ز هستی گذشته است
خواهی بلند ساز مرا خواه پست کن
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
تا کی بهانه ات بدل بت پرست ماست
ملزم شویم گر نظرت در شکست ماست
گردون که صبح و شام می از جام زر دهد
محتاج جرعه یی ز شراب الست ماست
هرچند ما گدا و بود مدعی غنی
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
دل بیقرار و دولت دیدار مشکلست
گر خود عنایتی نکنی کار مشکلست
میخانه یی برون ندهد این شراب تلخ
کمتر که شرح مسئله بسیار مشکلست
هر دم بدل هزار سنان می رسد ز دوست
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
آمد سحاب و چهره ی گلها ز خواب شست
نیسان دهان غنچه بمشک و گلاب شست
صبحست می بنوش که گردون باشک گرم
از بهر جرعه یی قدح آفتاب شست
گو همچو برگ لاله ز برق فنا بسوز
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
ما را ز نوبهار گل روی او ببست
مد نظر بنفشه ی خود روی او بسست
گو سرو ناز جلوه مکن در حریم باغ
کانجا خرام قامت دلجوی او بسست
بگشای ای نسیم سحر جیب غنچه را
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
ما را نه میل باغ و نه پروای بلبلست
فریاد ما ز جلوه ی آن روی چون گلست
گویا ندارد از قدو زلف تو آگهی
مرغ چمن که شیفته ی سرو و سنبلست
گر دست فتنه سلسله ی هستیم گسست
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
عیدست و نوبهار و چمن سبز و خرمست
ماییم و روی دوست که نوروز عالمست
بر سرو ناز پرور من می کند سلام
هر شاخ گل که در چمن جان مسلمست
از نازکان سرو چمن سرو ناز من
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
آزاد بلبلی که بدام بلا نسوخت
ترک هوس گرفت وز باد هوا نسوخت
پروانه یی که بر سر شمعی بمهر گشت
بیرون نشد ز دایره ی شوق تا نسوخت
یک ره دلم در انجمن آتشین رخان
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
خود رای من بخلوت رازت پناه چیست
در بسته یی بروی غریبان گناه چیست
بیرون خرام و کشته ی دیرینه زنده کن
تا خلق بنگرند که صنع اله چیست
وه گر تو یکدو شب بسر کو در آمدی
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
خورشید من که رخش جفا گرم داشتست
حسنش بر این خیال خطا گرم داشتست
در عاشقی بشورش من نیست عندلیب
هنگامه را بصوت و صدا گرم داشتست
چون بیضه نه سپهر در آرد بزیر بال
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷
روزی که در دلم عشق تو خانه ساخت
سیل بلا بخانه ی صبرم روانه ساخت
نقاش قدرت آن رخ عابد فریب را
آشوب روزگار و بلای زمانه ساخت
آن قطره ها که بر مژه ام خوشه بسته بود
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
بازم چراغ دل بمی ناب روشنست
چشمم ز جلوه ی گل سیراب روشنست
چون صبح اگر ستاره فشانی کنم رواست
کز دیدن تو دیده ی بیخواب روشنست
امشب که در خرابه ی درویش آمدی
[...]
بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
خوبی همین کرشمه و ناز و خرام نیست
بسیار شیوه هست بتان را که نام نیست
کامی ندید از تو دل نامراد من
جایی که نامرادی عشقست کام نیست
ماییم و آه نیمشب و نالهٔ سحر
[...]