گنجور

 
بابافغانی

آزاد بلبلی که به دام بلا نسوخت

ترک هوس گرفت و ز باد هوا نسوخت

پروانه‌ای که بر سر شمعی به مهر گشت

بیرون نشد ز دایرهٔ شوق تا نسوخت

یک ره دلم در انجمن آتشین‌رخان

نام وفا نبرد که با صد جفا نسوخت

هرگز جدا نشد ز دلم بی‌تو پاره‌ای

کان پاره هم ز داغ جدایی جدا نسوخت

در آب چشم و آتش دل غرق حیرتم

کاین از چه رو نکشت مرا وان چرا نسوخت

در محفلی که چهره برافروخت شمع من

ننشست از کرشمه دمی تا مرا نسوخت

جایی نکرد بی‌تو فغانی خیال عیش

کز آرزوی شمع رخت چند جا نسوخت

 
 
 
غروی اصفهانی

هرگز دلی ز غم چه دل مجتبی نسوخت

ور سوخت ز اجنبی دگر از آشنا نسوخت

هر گلشنی که سوخت ز باد سموم سوخت

از باد نوبهار و نسیم صبا نسوخت

چندان دلش ز سرزنش دوستان گداخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه