گنجور

 
بابافغانی

خوبی همین کرشمه و ناز و خرام نیست

بسیار شیوه هست بتان را که نام نیست

کامی ندید از تو دل نامراد من

جایی که نامرادی عشقست کام نیست

ماییم و آه نیم‌شب و نالهٔ سحر

اهل فراق را طلب صبح و شام نیست

گاهی صبا به بوی تو جان بخشدم ولی

افسوس کاین نسیم عنایت مدام نیست

هر جا که هست جای تو در چشم روشنست

بنشین که آفتاب بدین احترام نیست

ناصح مگوی پند که گفتار تلخ تو

چون گفتگوی ساقیِ شیرین‌کلام نیست

مستان اگر کنند فغانی به توبه میل

پیری به اعتقاد به از پیر جام نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode