گنجور

 
بابافغانی

خود رای من بخلوت رازت پناه چیست

در بسته یی بروی غریبان گناه چیست

بیرون خرام و کشته ی دیرینه زنده کن

تا خلق بنگرند که صنع اله چیست

وه گر تو یکدو شب بسر کو در آمدی

پیدا شدی که کوکبه ی مهر و ماه چیست

دارد هوای خاک درت عاشق غریب

بر عزم کار بسته میان شرط راه چیست

زین غمزه و اشارت دانسته هر طرف

معلوم شد که گوشه ی چشم و نگاه چیست

از بسکه خون بحال دل خود گریستم

آگه نمی شوم که سفید و سیاه چیست

زین آه دردناک، فغانی چه فایده

چون یار بیغم تو نداند که آه چیست