گنجور

 
بابافغانی

رویم شکفته از سخن تلخ مردمست

زهرست در دهان و لبم در تبسمست

بیطاقتم چنانکه ندارم مجال صبر

رحمی، به دل درآی که جای ترحمست

سیاره ی زبون چکند فتنه مهر تست

در کار من گره نه از افلاک و انجمست

دانم حلاوت سخن پند گو ولی

آفت زبان ساقی شیرین تکلمست

خون می چکد ز اطلس سیما بی سپهر

بس رنگ بوالعجب که درین نیلگون حمست

با هر که تاختی سر و جان باخت در رهت

رخش ترا چه خون که نه در کاسه ی سمست

از هیچ رو نبرد فغانی رهی بدوست

خضر رهش شوید که در کار خود گمست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

خوارزمشاه بر همه شاهان مقدمست

اسباب خسروی همه او را مسلمست

صدر جریدهٔ همه ابنای دولتست

بیت قصیدهٔ همه اعقاب آدمست

از جاه او قوام قوانین ملتست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
سعدی

کارم چو زلف یار پریشان و درهمست

پشتم به سان ابروی دلدار پرخمست

غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت

این شادی کسی که در این دور خرمست

تنها دل منست گرفتار در غمان

[...]

ابن یمین

تعیین دال و ذال که در مفردی فتد

ز الفاظ فارسی بشنو زانکه مبهمست

حرف صحیح ساکن اگر پیش ازو بود

دالست ورنه هر چه جز این ذال معجمست

خواجوی کرمانی

ای صفّه کز صفاز خورنق نمونه ئیست

گوئی که جفت طاق سپهر معظّمست

چون هست با نیش ابراهیم ازان قبل

مانند کعبه قبله ی اولاد آدمست

پیوسته قطب دولت و دین را قرار باد

[...]

بابافغانی

عیدست و نوبهار و چمن سبز و خرمست

ماییم و روی دوست که نوروز عالمست

بر سرو ناز پرور من می کند سلام

هر شاخ گل که در چمن جان مسلمست

از نازکان سرو چمن سرو ناز من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بابافغانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه