گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۳

 

به باغ شد دل من صبحدم به گل چیدن

مراد من بود از گل جمال او دیدن

گرفته دست نگاری به دست در بستان

به ذوق در چمن و لاله زار گردیدن

چه خوش بود سر زلفین پیچ در پیچش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۵

 

چه خوش بود به چمن در صبوح گل چیدن

دو لعل شکّر شیرین یار بوسیدن

به دست، دست نگاری به طوف در بستان

به روی مهوش دلبر چو دیده گردیدن

به سایه گل و بید و چنار و نغمه عود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴۷

 

بیا و دیده جانم به وصل بینا کن

به بوی زلف خودم دلبرا توانا کن

به روی چون گلت ای گلعذار سیم اندام

زبان بلبل جان را به طبع گویا کن

چو بسته ام دل خود را به زلف سرکش تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵۰

 

دل ضعیف مرا در دو زلف خود جا کن

نشیمنیش خدا را به زلف شیدا کن

طبیب گشت ملول از من ضعیف نحیف

بیا و یک دمش از وصل خود مداوا کن

دلم به دست جفا دادی و نبخشودی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۲

 

برآ به بام و رخت همچو شمع خاور کن

ز آفتاب رخت عالمی منوّر کن

ز حلقه ی دهنت چرخ حلقه در گوشست

بیا به لطف و فصاحت جهان مسخّر کن

شبی به کلبه احزان ما درآی از لطف

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۸

 

نشین به تخت دل ما و پادشاهی کن

بده تو داد دل ما و هرچه خواهی کن

گواه خون دل ماست مردم دیده

تو چشم سوی من و گوش بر گواهی کن

که خون دل به فراقت ز دیده می بارد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۹

 

خلاف عادت معهود را وفایی کن

بیا و درد من از وصل خود دوایی کن

تو پادشاهی و من بنده ای ضعیف نحیف

نظر ز روی عنایت سوی گدایی کن

چرا شدی تو ز ما ای نگار بیگانه

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۹

 

زمانه تا به کی آخر جفا کند بر من

به آتش غم هجران بسوزدم خرمن

نسیم زلف تو گر بشنوم ز باد صبا

چنان بود که به یعقوب بوی پیراهن

شکسته دل منم از تاب هجر تو زین بیش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸۱

 

مکن تو روی چو خورشید خود نهان از من

که در فراق برآمد دو صد فغان از من

روان به پای تو کردم دلی که بود مرا

قرار و صبر و خرد بستدی روان از من

چو سرو ناز اگر سوی باغ بخرامی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۷

 

صبا تو حال دل خسته با نگار بگو

حدیث روز غم ما به غمگسار بگو

اگر ملول نگردد ز من بپرس نهان

و گر بپرسدت از من به آشکار بگو

که بی وصال تو جانم به لب رسید ز غم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۷

 

به بوی زلف خودم دلبرا به باد مده

وفا و عهد من خسته را ز یاد مده

نصیحتی بشنو از من ضعیف ای دل

تو خود به دست حریفان حورزاد مده

اگرچه نیست تو را اختیار مرد و زنی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۸

 

بنفشه چون سر زلف بتان سر افکنده

به پیش زلف تو نرگس ز جان شده بنده

نیازمند وصال توأم مرا بنواز

که نیست بنده مسکین به هجرت ارزنده

به جان تو که ازین بیشتر به درد فراق

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۹

 

تو را لبیست نگارا چو غنچه پرخنده

مرا سریست چو نرگس به پیش افکنده

نقاب از رخ خود برگشا که تا خورشید

شود ز تاب رخ روشن تو شرمنده

تنت ز درد مصون باد و دل ز غم آزاد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۹

 

دو دیده بر سر راهت نهاده ام بازآی

بلا و غصّه ازین بیش بر جهان مفزای

بگیر دست ضعیفم به وصل خویش شبی

مبر چو گیسوی پرتاب خویشتن در پای

اگرچه عهد ببستی ولی یقینم بود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۹

 

بیا که بی تو ندارد دل من اسبابی

به هر جهت که نظر می کنم به هر بابی

به چشم شوخ تو سوگند می خورم شبها

نیامدست به چشمم ز عشق تو خوابی

لب تو چشمه نوش است و من چنین تشنه

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۰

 

بگو چگونه دهم شرح آرزومندی

که گر بیان کنمت حال خویش نپسندی

چه باشد ار نظری سوی ما کنی ز کرم

ز بندگان گنه آید ز تو خداوندی

چو من ز جان و دلم بنده درت جانا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۲

 

چه جرم رفت که یکباره مهر ببریدی

چه اوفتاد که از ما عنان بپیچیدی

به قول و عهد تو دیگر که اعتماد کند

که هر سخن که بگفتی از آن بگردیدی

هزار بار بگفتم که نشنوی زنهار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۴

 

به حکم آنکه مرا نیست در جهان یاری

ز خویشتن بترم نیست در نظر باری

مرا نه دل نه دلارام و نه رفیق و نه یار

غمم بسیست ولی نیست هیچ غمخواری

ز یار هست بسی بر دل ضعیفم بار

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۷

 

صبا اگر به سر کوی او گذر داری

بگو چه از بت رعنای من خبر داری

به سالها نفسی یاد ما کند یا نی

تو حال زار دل عاشقان ز بر داری

اگرچه یاد من خسته دل نمی آرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸۸

 

دلم ز دست ببردی و جان به سر باری

بگو که با من بیچاره خود چه سر داری

نه کامم از لب لعلت روا کنی شبکی

نه یک زمان غمم از دل به لطف برداری

دلم ز دست ببردی مرا امان ندهی

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode