گنجور

 
جهان ملک خاتون

بیا و دیده جانم به وصل بینا کن

به بوی زلف خودم دلبرا توانا کن

به روی چون گلت ای گلعذار سیم اندام

زبان بلبل جان را به طبع گویا کن

چو بسته ام دل خود را به زلف سرکش تو

دری ز وصل نگارا به روی او وا کن

ز هجر چشمه ز چشمم روان شدست بیا

درون دیده ما همچو سرو مأوا کن

ز درد عشق دلا گر پناه می طلبی

پناه در شکن زلف یار پیدا کن

به چشم جان به رخ خوب او ببین و زکات

ز لعل دلکش او بوسه ای تمنّا کن

ز روی لطف نگارا تو بنده ی خود را

درون خاطر عاطر به گوشه ای جا کن

دلا ز آتش هجران بسان عود بسوز

جهان به آب دو دیده بسان دریا کن

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جهان ملک خاتون

دل ضعیف مرا در دو زلف خود جا کن

نشیمنیش خدا را به زلف شیدا کن

طبیب گشت ملول از من ضعیف نحیف

بیا و یک دمش از وصل خود مداوا کن

دلم به دست جفا دادی و نبخشودی

[...]

صائب تبریزی

نظر به زلف و خط آن بهشت سیما کن

شکسته قلم صنع را تماشا کن

مشو غبار دل خلق چون کتابت خشک

به اهل عشق در ایام خط مدارا کن

پیاله از قدح لاله می توان کردن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
صامت بروجردی

عمو به حالت من چشم مرحمت واکن

بیا و قاسم دلخسته را تماشا کن

گرفته تنگ به حالم سپاه سنگین دل

نظر به قاسم و سپر هجوم اعدا کن

به جز تو هیچ کس اندر غم یتیمان نیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه