مکن تو روی چو خورشید خود نهان از من
که در فراق برآمد دو صد فغان از من
روان به پای تو کردم دلی که بود مرا
قرار و صبر و خرد بستدی روان از من
چو سرو ناز اگر سوی باغ بخرامی
به جای زر به نثار قدت روان از من
صبا برو بر یار شکسته پیمانم
بپرس دلبر ما را به صد زبان از من
پس از سلام و تحیت چو بی شمار دهی
بگو بگوی خدا را به دلستان از من
که رفت تا تو برفتی قرار از دل ما
چراست آن رخ زیبا چنین نهان از من
گذشت عشق من و تو ز خسرو و شیرین
از آن زنند به هر کوچه داستان از من
به هجر روی تو بس ناتوان و مسکینم
ببرد عشق رخت طاقت و توان از من
چو نیست هیچ نصیبم ز شادی شب وصل
ملول من ز جهان در غم و جهان از من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
که باشد آنکه رساند ز راه لطف و کرم
رسالتی بجناب خدایگان از من
کراست قدرت آن کین سخن فرو خواند
بسمع اشرف سردار شه نشان از من
امیر عالم عادل که به ز مدحت او
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.