گنجور

 
جهان ملک خاتون

به بوی زلف خودم دلبرا به باد مده

وفا و عهد من خسته را ز یاد مده

نصیحتی بشنو از من ضعیف ای دل

تو خود به دست حریفان حورزاد مده

اگرچه نیست تو را اختیار مرد و زنی

زمام مصلحت خود به اوستاد مده

مرا که آرزوی روی دوست امروزست

امید وعده وصلم به بامداد مده

به جان تو که به باد فراق آب رخم

به قول دشمن بدگوی بدنهاد مده

دلا امید ز وصل بتان ببر زنهار

قدیم صحبت یاران مرا به یاد مده

تو تا به چند جفا و ستم کنی به جهان

که گفت با تو که بیداد هست و داد مده