گنجور

 
جهان ملک خاتون

چه خوش بود به چمن در صبوح گل چیدن

دو لعل شکّر شیرین یار بوسیدن

به دست، دست نگاری به طوف در بستان

به روی مهوش دلبر چو دیده گردیدن

به سایه گل و بید و چنار و نغمه عود

نشسته بر لب جویی و باده نوشیدن

به سرو قامت دلدار خود نظر کردن

نوای بلبل خوش خوان ز شاخ بشنیدن

گذر به سوی چمن سرو را که کار منست

هزار درد ازین قامت تو برچیدن

دلا به سیر جهان رو از آن خرابه تن

که در جهان نبود خوشتر از جهان دیدن

ز صورت صنمت هیچ حاصلی نبود

ز حد مبر تو و بازآ ز بت پرستیدن