گنجور

 
جهان ملک خاتون

به حکم آنکه مرا نیست در جهان یاری

ز خویشتن بترم نیست در نظر باری

مرا نه دل نه دلارام و نه رفیق و نه یار

غمم بسیست ولی نیست هیچ غمخواری

ز یار هست بسی بر دل ضعیفم بار

ولی نمی دهدم یار بر درش باری

به دوستی دل ما برد و قصد جانم کرد

خدای را که، که دیدست ازین ستمکاری

به خواریم همه عالم گواه حال شدند

که نیست در همه عالم چو تو جگرخواری

به طنز گفت که در کار عشق ما چونی

چه بهترست مرا در جهان از این کاری

که دید بلبل مستی چو من به باغ جهان

که دید چون رخ خوب تو حسن گلزاری

رسید ناله زارم به هرکه در عالم

به گوش تو نرسیده فغان بیداری

هزار بار بیازردم از غم هجران

چه باشد ار بنوازی به وصل یکباری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode