بیا که بی تو ندارد دل من اسبابی
به هر جهت که نظر می کنم به هر بابی
به چشم شوخ تو سوگند می خورم شبها
نیامدست به چشمم ز عشق تو خوابی
لب تو چشمه نوش است و من چنین تشنه
به جان تشنه فروهل ز لعل خود آبی
سر دو زلف تو تاب دل من مسکین
مده به زلف پر آشوب خویشتن تابی
که بیش از این نبرد دل ز مردم هوشیار
چرا که بحر غمت [را] نبوده پایابی
شب دو زلف تو تاریک و ره نمی دانم
مگر برآیدم از روی دوست مهتابی
مرا تو مردمک دیده ی جهان بینی
که دیده سجده دو کس را دورن محرابی
به درد دل ز طبیبم طلب کردم
مرا ز لعل تو فرمود جام جّلابی
جواب داد که در صبر کام می یابند
به جان تو که مرا نیست بیش ازین تابی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو خون خلق بریزی و روی درتابی
ندانمت چه مکافات این گنه یابی
تَصُدُّ عَنّی فِی الجَوْرِ وَ النّوی لکِن
اِلَیْکَ قَلْبی یا غایَةَ المَنَی صابٍ
چو عندلیب چه فریادها که میدارم
[...]
اگر عنانِ عنایت به سوی ما تابی
مگر بود که مرا زنده باز دریابی
عجب اگر اجلم مهلتِ وصال دهد
مگر که دیر نیایی و زود بشتابی
بیا کز آتشِ فرقت چو ژاله میبارد
[...]
چه پیکری؟ که ز پاکی چو گوهر نابی
زهی، سعادت آن خفته کش تو هم خوابی
نقاب طرهٔ شبرنگ زیر چهره چه سود؟
که چون ستارهٔ روشن ز زیر میتابی
دلم ز پستهٔ تنگ تو چون براندیشد
[...]
ز زلف و روی تو خواهم شبی و مهتابی
که با لب تو حکایت کنم زهر بابی
خیال روی تو چون جز بخواب نتوان دید
شب فراق دریغا اگر بود خوابی
کنونک تشنه بمردیم و جان بحلق رسید
[...]
تو را که گفت کز احباب روی برتابی
بعمد بی گناهانرا بقتل بشتابی
بکوی دوست اگر تیغ بارد از اطراف
نه مردیست که روی از مصاف برتابی
میان قافله من چون جرس بناله و تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.