گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

ای خوش آن دیده، که از اشک نگاری دارد

خوش تر آن دیده، که با روی تو کاری دارد

هر نفس می شود آشفته ز بیداد نسیم،

دل، که در چنبر زلف تو قراری دارد

روی و موی تو بود روز و شب مشتاقان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

از درم باز کی آن دلبر طناز آید

عمر بگذشته ندیده است کسی باز آید

باز می دوزمش از سوزن صبر و نخ تاب،

تیر مژگانت اگر پرد در راز آمد

سوخت در آتش غیرت دل خونم، که چرا،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

آن گروهی که ز جان و دل ما خوب‌ترند

آن گروهند که پرورده خون جگرند

شوخ چشمند و سیه طرّه و سیمین اندام

بلکه با طلعت خورشید نظیر قمرند

گرچه سنگین دل و پیمان شکن و عهد گسل

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

این نکویان که سهی قامت و سیمین بدنند

رفته در پیرهنی چون چمن یاسمنند

بلبلانند که نالان گل سرخ بهار

دوستانند که دستان گل انجمنند

زنده دل، هیچ نخوابیده که در فصل بهار،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

با صبا نفحه جان از بر جانان آید

هر نفس ز آمدنش در تن ما جان آید

آن که ننشست و به اکراه برفت، اینک باز،

فرش راه طلبش، دیده یاران آید

مدعی قالب بی جان شده، کان جان جهان،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

آنچه در مدرسه آموختم ایامی چند

دوش در میکده دادم عوض جامی چند

بوالهوس خویشتن از حلقه عشاق تو خواند

ننگ را بین، که در آمیخته با نامی چند

زلف هندوت به دل های مسلمان آویخت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

کیست آن سرو صنوبر قد طوبی رفتار

شکرین خنده و نوشین لب و شیرین گفتار

آمده بر سر ره تا چه کند با من مست

چشم مستش که بوّد آفت جان هوشیار

تار هر موی که در دست صبا داد شکست

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

بسته بر قتل من آن ترک جفا پیشه کمر

ابروان کرده حسام و مژّگان را خنجر

دل ما در صف مژگانش، شبی یک تنه تاخت

چون نیارست ستیز آورد انداخت سپر

بر نثار دُر دندان و عقیق لب او،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

ای که صد دل به یکی حلقه زلفت زنجیر

گر بود شیر، کند آهوی چشمت نخجیر

هر کجا ماه رخی، مهر تواش داده فروغ

هر کجا شیردلی، عشق تواش کرده اسیر

تو به قد نازی و او را همه قامت زیبا

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ای که بر ما گذری با همه کبر و غرور

غم ما شیفتگان آوردت عیش و سرور

این همه گام که از کبر گذاری به زمین

هیچ دانی که بود دیده ما فرش عبور

چه غم ار ز آن که کند، بر تو نظر کوته بین

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

روز هنگامه شه ما، صف مژگان سپهش

وآن خم زلف پر از حلقه، کمند و زرهش

ترک آن چشم سیاه مژه اش حاجت نیست

کار صد لشکر خونخوار کند یک نگهش

آن که از ناز نهد پای تکبر بر خاک

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

هرکه نبود گل نورسته به گلشن چو منش

واله و مست کند نغمه مرغ چمنش

یار مانند بهار آمد و می باید داد

باغبان را خبر از سنبل و سرو سمنش

چه توقع کند از بوسه لعلش گل سرخ

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

آن که حیرانیم افزود ز پا تا به سرش

شد چو مو پیکرم از حسرت موی کمرش

عاشق از لعل لبش یک دو سه بوسی نگرفت

تا نپرورد به لخت دل و خون جگرش

ترسم از رنج بمیرد دل و افسوس خوری

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

آن که در دیده بینای من آمد جایش

هیچ از ریختن خون نبود پروایش

کرده منقار به خون جگر خویش خضاب

طوطی از حسرت لعل لب شکرخایش

زنده چون خضر از آن نیست سکندر که نداشت

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

آیم از دیر مغان سرخوش و مست و مدهوش

حلقه بندگی پیر مغانم در گوش

یک زمان مطرب ما نغمه سراید که برقص

یک طرف ساقی ما باده بریزد که بنوش

تا چرا داده به من لعل مروّق ساقی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ای که در فکر مهندس، دهنت سرّ محال

کمرت نیز در اندیشه ما دیگر حال

تا تو با ماه رخ و زلف دراز آمده ای

عاشقان راست شب و روز نظر بر مه و سال

شده از حسرت صهبای عقیق لب تو،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

حالت چشم تو و قصه بیماری دل

می توان یافت طبیب از اثر زاری دل

بخت بیدارتو داند که من و مردم چشم

چشم خوابی نکنیم از غم بیماری دل

من و چشم تو و دل هر سه علیل و بیمار

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

وقت آن است که از خانه به میخانه روم

مست و مخمور و پراکنده و دیوانه روم

بر در بارگه پیر مغان مست و خراب

نروم، ور بروم عاقل و فرزانه روم

در دلم هست که روزی به بر مفتی شهر

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

عاشق و رند و میخواره من از عهد قدیم

دل و جان در خم زلف تو نمودم تسلیم

آفتابا، ندهم ذره ای از خاک درت

گر دهندم به بها سلطنت هفت اقلیم

گردن از عشق رخت کج شده چون چنبر دال

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

تا به دامان تو من دست تولا زده‌ام

پای بر اطلس و نه جامه خضرا زده‌ام

تا دلم مطلع خورشید گریبان تو شد

خنده بر روشنی صبح مصفّا زده‌ام

در تو گر من نظری بنگرم از چشم هوس

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode