ای که در فکر مهندس، دهنت سرّ محال
کمرت نیز در اندیشه ما دیگر حال
تا تو با ماه رخ و زلف دراز آمده ای
عاشقان راست شب و روز نظر بر مه و سال
شده از حسرت صهبای عقیق لب تو،
ساغر دیده ام از خون جگر مالامال
گر پریشان نبود زلف تو چون خاطر من
از چه آشفته شود هر نفس از باد شمال
سوخت گر بال و پر مرغ دلم برق غمت،
در گلستان تو پرواز کند بی پر و بال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییهای معشوق و احساسات عاشقانه شاعر میپردازد. شاعر از جذابیتهای ظاهری معشوق، مانند ماهرویی و زلف درازش، سخن میگوید و بیان میکند که چطور این زیباییها باعث میشود عاشقان به او نگاه کنند. حسرت بر لبان معشوق و احساس درد و آتش در دل عاشق، نشانهای از عمق عشق اوست. همچنین، شاعر به آشفتهحالی خود و تأثیر معشوق بر زندگیاش اشاره میکند و میگوید اگر زلف معشوق همانند خاطر او آشفته نبود، هیچ چیز آدم را به این اندازه پریشان نمیکرد. در نهایت، او از سوختن دل و عدم توانایی پرواز در دنیای عشق سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ای که در تفکرات مهندس به دنبال رازهای غیرممکن هستی، بدان که حتی کمر تو نیز در افکار ما به حالتی دیگر تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی تو با چهره مانند ماه و موهای بلندت آمدهای، عشقورزان شب و روز به تماشای تو و زیباییات خیره شدهاند.
هوش مصنوعی: چشمم از غم و حسرت نوشیدن شراب لب تو پر شده و پر از اشک و غم است.
هوش مصنوعی: اگر زلف تو، مثل حال من پریشان نبود، پس چرا هر لحظه از وزش باد شمال، دل مرا به هم میریزد؟
هوش مصنوعی: اگر دل مرغی از عشق تو بسوزد، در گلستان زیبایت با وجود بیپر و بالش پرواز میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا گرفتم صنما وصل تو فرخنده به فال
جز به شادی نسپردم شب و روز ومه و سال
چه بود فالی فرخنده تر از دیدن دوست
چه بود روزی پیروزتر از روز وصال
بینی آن زلف سیاه از بر آن روی چو ماه
[...]
از هری گر سوی اوغان شوی، ای باد شمال
باز گویی ز هری پیش ملک صورت حال
گویی: آن شهر، کجا بود دل بخت بدو
شادمان همچو دل مرد سخی وقت نوال
بی تو امروز همی نوحه کند بخت برو
[...]
چه بود بهتر و نیکوتر از این هرگز حال
داد پیدا شد و پنهان شد بیداد و محال
باز رفته بکنار و شده آواره غراب
یافته شیر نیستان و شده دور شگال
ماه چونان شده کو را نبود هیچ خسوف
[...]
حاجب بوم یکی از سپید است بفال
. . . ایگانش چو جلاجل شده دمش چو دوال
خاصه را صید گرفتار میان چنگال
عامه مردم را داده از آن صید حلال
ای ترا کرده خداوند خدای متعال
داده جان و خرد و جاه و جوانی و جمال
حق آنرا که زبر دست جهانی کردت
که مرا بیهده بیجرمی در پای ممال
بکرم یک سخن بنده تامل فرمای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.