گنجور

 
افسر کرمانی

ای که صد دل به یکی حلقه زلفت زنجیر

گر بود شیر، کند آهوی چشمت نخجیر

هر کجا ماه رخی، مهر تواش داده فروغ

هر کجا شیردلی، عشق تواش کرده اسیر

تو به قد نازی و او را همه قامت زیبا

بید مجنون نکند جلوه سرو کشمیر

جعد پنهان کن و بنگر به رخش زلف سیاه

دود انگشت نبخشد اثر مشک و عبیر

ابرویش بنگر و مژگان بفکن بر ابرو

ای کمان دار مزن تیر، بترس از شمشیر

نیستی رستم دستان، بهراس از سهراب

نیستت زهره شیرانه، بپرهیز از شیر

به دو زلفش که اگر خاطرش آشفته شود

می کشم یک شب از آتشکده سینه صفیر

خرمن ماه تو آتش زنم از شعله آه

که شود آینه خاکسترت ای مهر منیر

به دعا کشور حسن تو کنم زیر و زبر

که نماند اثرت هیچ ز اکلیل و سریر

پند افسر بشنو، نیک به دست آرش دل

ای که پولاد من از پنجه حسن تو خمیر