گنجور

 
افسر کرمانی

ای که بر ما گذری با همه کبر و غرور

غم ما شیفتگان آوردت عیش و سرور

این همه گام که از کبر گذاری به زمین

هیچ دانی که بود دیده ما فرش عبور

چه غم ار ز آن که کند، بر تو نظر کوته بین

دیده مرغ شب از دیدن مهر آمده کور

چیست وقتی که بخواهم غم عشقت دم مرگ،

چیست روزی که ببینم مه رویت شب گور

غم و شادی همه یکسان بنماید در عشق

خود تفاوت نبود با غم دل ماتم و سور

افسرا، گر ننهد پا بسرت دوست، مرنج

که سلیمان ننهد تاج شهی بر سر مور