گنجور

 
افسر کرمانی

این نکویان که سهی قامت و سیمین بدنند

رفته در پیرهنی چون چمن یاسمنند

بلبلانند که نالان گل سرخ بهار

دوستانند که دستان گل انجمنند

زنده دل، هیچ نخوابیده که در فصل بهار،

مردگانند که آغشه خاک و کفنند

در گلستان تو ای شکر شیرین حرکات

طوطیانند که خوش منطق و شکر شکنند

چه نباتی تو، که تا در سخنم نام تو رفت

بلبلان شیفته منطق شیرین منند

عاشقان رخ تو، با غم هجرت در باغ،

همچو افسر، همگی ساکن بیت‌الحزنند