صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
دربند زلف یار چو شد مبتلا دلم
یکباره شد ز قید دو عالم رها دلم
دیر و حرم کنند بگردش همی طواف
تا گشته جای آن صنم دلربا با دلم
نازم صفای صافی بی درد صوفیان
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
به هر چه مینگرم حسن یار میبینم
تجلیات جمال نگار میبینم
گذشت آن که یکی را هزار میدیدم
کنون یکی نگرم گر هزار میبینم
خیال یار مرا تا که در کنار آمد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱
همیشه موی تو در پیچ و تاب میبینم
وز آن بگردن دلها طناب میبینم
نمی شود دمی از خواب بخت من بیدار
مگر شبی که جمالت بخواب میبینم
بدور چشم تو ای شوخ حال مردم را
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲
تا دل به مهر آن بت عیار بستهام
از هر دو کون دیده بیکبار بستهام
عشق بتی فتاده چنان در سرم که دست
از کیش خود کشیده و زنار بستهام
روزم سیاه و حال پریشان بود مدام
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳
ای قبلهٔ جان ما چو بکوی تو رسیدیم
تسبیح بیفکنده و زنار بریدیم
پا بر سر بازار محبت چو نهادیم
با نقد دل و دین غم عشق تو خریدیم
از جان و سرو مال و خرد مذهب و آئین
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴
چون یاد از آن زلف سیه و آنخط زنگاری کنم
سرخ اینرخ چونزعفران از اشک گلناری کنم
بر آنسرم کز جان و دل هستی بپردازم باو
دور است راه عشق و من فکر سبکباری کنم
چشمان مست آن پری من دیدهام از چشم خود
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵
بنشین ببرم جانا تا از سر جان خیزم
جان و سر و دین و دل اندر قدمت ریزم
هرگه که تو بنشینی با غیر من از غیرت
برخیزم و بنشینم بنشینم و برخیزم
دانم ز چه ننمایی آن چشم سیه بر من
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶
چرا همیشه نه پیچان چو تار موی تو باشم
که همچو موی در آتش ز طبع و خوی تو باشم
به عیش پا زدهام تا غم تو گشته نصیبم
ز خویش گم شدهام بس بجستجوی تو باشم
کسان ز فتنه گریزند و من برغم سلامت
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
تا نظر بر آن رخ چون آفتاب افکنده ایم
ای بسا پروین که از چشم پر آب افکنده ایم
او بما دلسرد و ما محو تماشای رخش
فصل دی خوش الفتی با آفتاب افکنده ایم
یار را بی پرده بتوان دید هر سو بنگری
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸
ای رخت باغ بهشت و لب لعلت تسنیم
آتش هجر تو سوزنده تر از نار جحیم
تا زگیسوی تو بویی بمن آرد همه شب
تا سحرگاه نشینم به گذرگاه نسیم
دهنت حلقه میم و الف قامت من
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹
چگونه سر ز در پیر فقر بردارم
که گنج گوهر مقصود زیر سر دارم
گر آشیانه ندارم چه غم که چون عنقا
جهان و هر چه در آن هست زیر پر دارم
الا که مهلکهٔ آز را هنر دانی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰
عمریست که در هجران میسوزم و میسازم
با این غم بی پایان میسوزم و میسازم
در بزم فراق ای دوست شب تا بسحر دایم
چون شمع سرشک افشان میسوزم و میسازم
بی روی تو شد عالم زندان بلا بر من
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۱
بخون خویش نویسم بروی لوح مزارم
که من بجرم محبت قتیل خنجر یارم
ز بیقراری من خلق در شگفت و ندانند
که بیقراری زلف تو برده است قرارم
بپای گل چو بود خار قدر گل بفزاید
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۲
کی زبام تو من سوخته جان بر خیزم
تا بسنگ اجل از بام جهان برخیزم
باز در خانه فرو آیمت از گوشهٔ بام
آنزمان هم که پی نقل مکان برخیزم
بال بشکستی و پا بستی و دل خستی و باز
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۳
سخن از زلف تو گویند دل و شانه به هم
مینمایند دو گمگشته ره خانه به هم
سوختم ز آتش عشق تو ولی خرسندم
که رسیدیم در این ره من و پروانه به هم
آشنای تو به دل غیر تو را ره ندهد
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۴
اگر جدا کنی از تیغ بند از بندم
به تیغ دیگرت ای دوست آرزومندم
غم ترا فلک آزار من گمان دارد
ولی بجان تو من با غم تو خرسندم
سزد فزون شود از غیر من بمن جورت
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۵
نه نظر بقد سرو و نه بروی ماه دارم
که بیاد قد و روی تو ادب نگاه دارم
بودم امید کز مهر تو در کنارم آیی
که بخواب دوش دیدم بکنار ماه دارم
برهت شها نشینم مگر از کرم بگویی
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۶
گر من از هر دو جهان دست بیکبار کشم
کافرم پای اگر از طلب یار کشم
بیکی غمزه تلافی شود از جانب یار
گر هزاران ستم از جانب اغیار کشم
من از آندم که شدم عاشق گل دامن عزم
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۷
تا بدام تو من ای جان جهان افتادم
کرد عشق تو ز قید دو جهان آزادم
هر قدر درس کهام وخته بود استادم
الف قامت رعنای تو برد از یادم
تا چو طوطی همه جا شرح دهم قند لبت
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸
خالت همه دم دانه و زلفت همه دم دام
بر دانه و دامت من و مرغان حرم رام
میم دهن و جیم خم زلف سیاهت
کرده الف قامتم از بار الم لام
ابروی تو و موی توام قبله و زناز
[...]