بنشین ببرم جانا تا از سر جان خیزم
جان و سر و دین و دل اندر قدمت ریزم
هرگه که تو بنشینی با غیر من از غیرت
برخیزم و بنشینم بنشینم و برخیزم
دانم ز چه ننمایی آن چشم سیه بر من
دانی که شوم مست و صد فتنه برانگیزم
بر پای دلم عمری زد سلسله عقل آخر
افکند به شیدایی آن زلف دلاویزم
در مجلس من زاهد غافل پی آن آید
تا شیشهٔ میبهرش بگذارم و بگریزم
گفتم بصغیر از میپرهیز نما گفتا
من ماهیم از دریا بهر چه بپرهیزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و عشق شاعر به معشوقش پرداخته است. شاعر از محبوبش میخواهد که بنشیند تا او بتواند جان و دل خود را در پای او بریزد. او در بیان احساساتش از غیرت صحبت میکند و به تغییرات روحیاش اشاره میکند که به خاطر عشق او دستخوش تلاطم میشود. شاعر همچنین نگران است که چرا محبوبش به او توجه ندارد و میداند که این بیتوجهی او را مست و آشفته میکند. در نهایت، با استفاده از تشبیه به زاهد، نشان میدهد که در دنیای عشق و شیدایی، هیچ چیز نمیتواند او را از معشوقش دور کند و حتی نصایح منطقی هم که شاید بخواهد از می پرهیز کند، بر او بیاثر است.
هوش مصنوعی: بنشین تا من به عشق تو بپردازم و از تمام وجودم برایت فدا کنم. جانم، سرم، دینم و دلم را در قدمت قرار میدهم.
هوش مصنوعی: هر بار که تو با کسی جز من مینشینی، من از حس غیرت و ناراحتی بلند میشوم و دوباره مینشینم.
هوش مصنوعی: میدانم که چرا چشمان سیاهت را بر من نمیدوزی؛ چون میدانی که اگر این کار را کنی، مست میشوم و آشوب و هیاهو به پا میکنم.
هوش مصنوعی: بر قلب من مدتهاست که عقل و اندیشه چارهای نداشته و به خاطر زیباییهای آن یار دلاویز، همه چیز را رها کردهام.
هوش مصنوعی: در جمع من، زاهد توجهی به حقیقت ندارد و تنها به دنبال آن است که من شراب را برایش بیاورم تا او بتواند لذت ببرد و من از این جمع دور شوم.
هوش مصنوعی: گفتم به چیزهای کوچک از می بپرهیز، او پاسخ داد: من همچون ماهی هستم که در دریا زندگی میکند، پس چرا باید از چیزی بترسم؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر
ور راه وفا داری جان در قدمت ریزم
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
[...]
در سلسله آرد کاش آن زلف دلاویزم
تا شور دل شیدا زآن سلسله انگیزم
حلوای لبت گفتم کی دست دهد گفتا
موران چو هجوم آرند بر لعل شکرریزم
ساقی ز درم آمد با آتش سیاله
[...]
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم پس با که درآویزم
گفتم که بجام تست خون دل ناچیزم
گفتاکه بود خونها در ساغر لبریزم
گفتم بجهان صد شور انگیخته از لب
گفتا پس ازین بینی شوری که برانگیزم
گفتم دل سودائی مجنون شد و صحرائی
[...]
دی گفت به من بگریز از ناوک خونریزم
گفتم که ز دستانت کو پای که بگریزم
گر بازم و گر شیرم با صولت آهویت
نه بال که برپرم نه بال که بستیزم
با سوز غم عشقت در کوره حدادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.