گنجور

 
صغیر اصفهانی

اگر جدا کنی از تیغ بند از بندم

به تیغ دیگرت ای دوست آرزومندم

غم ترا فلک آزار من گمان دارد

ولی بجان تو من با غم تو خرسندم

سزد فزون شود از غیر من بمن جورت

سزای اینکه ز غیر تو مهر بر کندم

مرا ز خاک پس از مرگ نی شکر روید

اگر تو کام دهی زان لب شکر خندم

سمند خویش پی صید من چه می‌تازی

که من بدام تو خود صید بسته دربندم

دلم کند ز جنون منع عاقلان در من

چه حالتست که دیوانه میدهد پندم

صغیر بندهٔ عشقم بسخت پیوندی

که سست کرد ز خلق زمانه پیوندم