گنجور

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۳ - رشک جنان

 

بعد از این دشت و دمن رشک جنان خواهد شد

زلف سنبل به چمن، مشک‌فشان خواهد شد

باز بلبل که بود غره به ده روز بهار

غافل از محنت ایام خزان خواهد شد

هرکه عاشق‌منش افتاده و شاعرمسلک

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۴ - نیش و نوش

 

چون مساعد نیست ساعد بهر نفط

حمله از هر سو به ساعد می‌شود

بهر یک (میم) این همه غوغا ز چیست

ساعد از حرفی مساعد می‌شود

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۵ - کالای بی‌بها

 

سراینده‌ای، پیش داننده‌ای

فغان کرد از جور خونخواره دزد

که از نظم و نثرم، دو گنجینه بود

ربود از سرایم ستمکاره دزد

بنالید مسکین: که بیچاره من

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۶

 

حمید، تازه‌جوان و شکفته‌رو شده است

مگر به چشمه حیوان تنش فرو شده است

سرشک بیوه‌زنان سهم ساعد است ولی

گشایش پل دختر نصیب او شده است

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۷

 

بهر گشایش پل دختر وزیر راه

سوی میانه رفت و رها کرد خانه را

با دست همتش پل دختر گشاده گشت

یعنی گشود راه دخول میانه را

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۸ - جانانه دشتی

 

مستیم و خرابیم ز پیمانه دشتی

ای بی‌خبر از باده مستانه دشتی

چون زمزمه رود و چو آوای شباهنگ

افسونگر دل‌ها بود افسانه دشتی

زان باده صافی که دهد مستی جاوید

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۹ - باور مکن

 

مار اگر گوید که مورم، بشنو و باور مکن

دیو اگر گوید که حورم، بشنو و باور مکن

گر بگوید روبه افسونگر نیرنگ‌باز

کز فریب و حیله دورم، بشنو و باور مکن

ور بگوید مرده‌خور کفتار، کز بهر ثواب

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۰ - رنج بیهوده

 

خائنین اهل وطن را مایه دردسرند

جمله همچون خار گل باشند و خار بسترند

گوش‌ها را در زمان حق شنیدن پنبه‌اند

چشم‌ها را در مقام راه دیدن نشترند

همچو رهزن هرکه را یابند دور از قافله

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۱ - وطن

 

زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن

هم وطن غمخوار او هم اوست غمخوار وطن

دکتری فهمیده باید دست در درمان زند

تا ز نو بهبود یابد حال بیمار وطن

هرکه دور از میهن خود در دیار غربت است

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۲ - شور وطن

 

هرکه را بر سر ز سودای وطن افسر بود

هرکجا باشد تنی اهل وطن را سر بود

هرکه از میهن سخن گوید کلامش دلرباست

نغمه‌های بلبل این باغ رنگین‌تر بود

هرکه از نام وطن دارد کلام او نشان

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۵۳ - جمال‌پرست

 

نه من پرستش روی نکو نمایم و بس

کسی که روی نکو را نمی‌پرستد کیست؟

به عشق کوش، اگر حاصل از جهان طلبی

که زندگانی بی‌عشق، زندگانی نیست

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۱ - رسوای دل

 

هم چو نی می نالم از سودای دل

آتشی در سینه دارم جای دل

من که با هر داغ پیدا ساختم

سوختم، سوختم از داغ ناپیدای دل

دل اگر از من گریزد وای من، وای من، وای من

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۲ - یاری عاشق

 

بخت نافرجام اگر با عاشقان، با عاشقان یاری کند

یار عاشق سوز ما «ترک دلارایی کند»

چاره ساز اهل دل باشد می اندیشه سوز

کو قدح، کو قدح فارغم از رنج از رنج هشیاری کند

دام صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا، دلخواه تر باشد مرا

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۳ - دامن عاشق

 

تا دامن از من کشیدی

ای سرو سیمین تن من

هر شب ز خونابه دل

پرگل بود دامن من

بنشین چو گل در کنارم

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۴ - تو را خواهم

 

نه راحت از فلک جویم

نه دولت از خدا خواهم

وگر پرسی چه می خواهی

تو را خواهم تو را خواهم

نمی خواهم که با سردی

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۵ - رسم یاری

 

نداند نداند نداند رسم یاری بی وفا یاری (که من دارم که من دارم)

به آزار دلم کوشد دلازاری (که من دارم که من دارم)

وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری

دلازاری دگر جوید دلازاری که من دارم

گهی خاری کشم از پا، گهی دستی زنم بر سر، دستی زنم بر سر

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۶ - گلبرگ

 

ز خون رنگین بود چون لاله دامانی که من دارم

بود صدپاره همچون گل گریبانی که من دارم

مپرس ای هم‌نشین احوال زار من که چون زلفش، که چون زلفش

پریشان گردی از حال پریشانی که من دارم، که من دارم

ندارد صبح روشن روی خندانی که او دارد، که او دارد

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۷ - ندامت عاشق

 

دل زودباورم را به کرشمه ای ربودی

چو نیاز ما فزون شد تو نیاز خود فزودی

بهم الفتی گرفتیم ولی رمیدی از ما

من و دل همان که بودیم و تو آن نه ای که بودی

من از آن کشم ندامت که تو را نیازمودم

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۸ - بوی عاشق

 

در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

از گل شنیدم بوی او

مستانه رفتم سوی او

تا چون غبار کوی او

[...]

رهی معیری
 

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۹ - آتش جان

 

چون زلف توام جانا

در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم

در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم

[...]

رهی معیری
 
 
۱
۶۴۵۷
۶۴۵۸
۶۴۵۹
۶۴۶۰
۶۴۶۱
۶۴۶۲