مدام غیر غمم کس انیس و همدم نیست
بروزگار کسی باوفاتر از غم نیست
چگونه جام نگیرم که غیر صحبت جام
هر آنچه مینگرم یادگاری از جم نیست
ببین به حرمت عاشق که میشود محرم
بدان حرم که در آن جبرئیل محرم نیست
فریب دانهٔ خال تو خوردم و شادم
چرا که هر که نخورد اینفریب آدم نیست
در اینجهان مطلب راحت و گشاده دلی
که غیر رنج در این تنگنای عالم نیست
بجان دوست که درویش راست وقت خوشی
که بهر پادشه اسباب آن فراهم نیست
نمی کند ز صغیر این سخن قبول مگر
کسیکه بی خبر از حال پور ادهم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از غم و تنهایی خود صحبت میکند و بیان میکند که هیچچیز جز غم نمیتواند او را همراهی کند. او به یاد گذشته و خاطراتش با جام میاندیشد و میگوید که در دنیا غیر از درد و رنج چیزی وجود ندارد. همچنین به عشق و فریبهایی که در آن وجود دارد اشاره میکند و میافزاید که در زندگی، خوشی و راحتی واقعی وجود ندارد. او میگوید که فقط کسی میتواند این دردها را درک کند که از حال و وضعیت واقعی زندگی آگاه باشد.
هوش مصنوعی: هیچکس جز غم من دوست و همصحبت نیست و در کل زمان، هیچچیز مانند غم وفادارتر نیست.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم از نوشیدن جام شراب پرهیز کنم وقتی که هرچیزی غیر از صحبت درباره شراب، تنها یادگاری از جم نیست؟
هوش مصنوعی: به حرمت عشق، عاشق به جایگاهی میرسد که اهل آسمان نیز در آن مقام نمیتوانند وارد شوند، و تنها عاشق است که به آن حریم دسترسی دارد.
هوش مصنوعی: من به فریب زیبایی خال تو افتادم و خوشحالم، زیرا هر کس که این فریب را نخورد، حقیقتاً آدمی نیست.
هوش مصنوعی: در این دنیا، تنها چیزی که میتواند آرامش و شادی به ارمغان بیاورد، دلخوشی و آسایش است و جز این، در این دنیای پر از سختی و دشواری، چیزی جز رنج وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به جان دوست قسم، درویش واقعی زمانی شاد است که برای پادشاه، شرایط خوشبختی مهیا نیست.
هوش مصنوعی: فقط کسی که از وضعیت پور ادهم آگاه نیست، میتواند به سخنان کوچک اعتنایی نکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا به عشق دل خویش نیز محرم نیست
که می زند دم بیگانگی و همدم نیست
تو رخ نمودی و عشاق را وجود نماند
که پیش چشمه خورشید روز شبنم نیست
به زلف تو همه دلهای سرد راست گذر
[...]
اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست
مباد شاد، بدین غم، دلی که خرم نیست
همه جهان، به غمش خرمند و مسکین ما
کزان صنم به غمی، قانعیم و آن هم نیست
حسد برم که چرا دیگری خورد غم تو
[...]
نگار من به سر عهد خویش محکم نیست
مرا به غیر غم دوست هیچ همدم نیست
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که در جهان بجز از باد صبح محرم نیست
بگو به یار که از غم به لب رسیدم جان
[...]
به اهل درد غمت هرچه می کند غم نیست
چرا که هیچ دلی بی غم تو خرّم نیست
از آن به کعبهٔ وصل تو ره ندارد جان
که غیر در حرم خاص دوست محرم نیست
اساس عهد و وفا با تو محکم است مرا
[...]
بمردمی چو سگ یار کس بعالم نیست
کسی که نیست سگ کوی یار آدم نیست
گداختم ز تماشای روی او چکنم
نظاره رخ خورشید کار شبنم نیست
دوای زخم دلم جز لبش که میداند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.