گنجور

 
صغیر اصفهانی

دلبرم شانه بگیسوی شبه گون زده است

بدو صد سلسله دل باز شبیخون زده است

بر لب جام بود بوسه زدن فرض که آن

یار را بوسه بسی بر لب میگون زده است

ای که لیلی طلبی خرگه خود را آن ماه

در بیابان دل خستهٔ مجنون زده است

عاشقان از همه کیشند بدر کلک قضا

نام این طایفه از دایره بیرون زده است

در ره عشق خدا مرد ره آنست که نعل

ترکمان وار در این بادیه وارون زده است

منت از ساقی نامشفق گردون نکشد

می چو من هر که ز جام دل پرخون زده است

نه عجب خرمن من سوخت گر از آتش عشق

عشق برقیستکه بر خرمن گردون زده است

تا گدائی در شاه نجف یافت صغیر

پای بر ملک جم و دولت قارون زده است

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

باز نقاش خزان طرح دگرگون زده است

رنگها ریخته درهم که دم از خون زده است

صاحبان قلم انگشت گزیدند همه

زین رقمها که سر از خامه ی بیچون زده است

زهره آهنگ همه راهروان راست گرفت

[...]

صائب تبریزی

موج خط حلقه بر آن عارض گلگون زده است

جوهر از آینه حسن تو بیرون زده است

خط مشکین تو بسیار به خود پیچیده است

تا بر آن عارض گلرنگ شبیخون زده است

بی نیازست ز خلق آن که رسیده است به حق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه