گنجور

 
صغیر اصفهانی

هر که بدید از تو این فراخته قامت

گفت که یاران قیام کرده قیامت

پیش تو سرو سهی ز پای درافتد

زانکه ندارد توان و تاب اقامت

جز روش عشق و کار باده پرستی

آخر هر کار حسرتست و ندامت

پا به سر جان نه و در آبره عشق

ورنه سر خویش گیر و راه سلامت

همچو دهانت ز حسرت لبت ای شوخ

هیچ ز من جز سخن نمانده علامت

هست ز چشم و لب تو آنچه بعالم

قصه ز سحر است و داستان ز کرامت

ختم به نام تو دلبری بود و هم

ختم به نام ولی عصر‌ام امامت

آنکه بحق قائمست و عالم هستی

نیست مگر ظل آن فراخته قامت

بخت خدا داده چیست اینکه خدا کرد

خط غلامیش بر صغیر کرامت