گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

آنکه از دوری او دیدهٔ ما دریا بود

دور بودیم از او ما و خود او باما بود

سالها تشنه بماندیم و در این بود عجب

که ز ما یکدو قدم تا بلب دریا بود

پیش از آن کز حرم و دیر گذارند بنا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

غم عشقت نه همین قصد دل و جانم کرد

که ره عقل زد و رخنه به ایمانم کرد

مات خود ساخت مرا چون که بمعنی نگرم

آنکه در صورت زیبای تو حیرانم کرد

همچو پرگار که در دایره سرگردانست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

دل ز قید غمت ای دوست رها نتوان کرد

هست دردی غم عشقت که دوا نتوان کرد

میتوان دین و دل و عقل ز کف داد ولی

رشتهٔ زلف تو از دست رها نتوان کرد

تا دل جام نشد خون به لبانت نرسید

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

شهان که مالک اورنگ و صاحب تاجند

چو نیک در نگری بر فقیر محتاجند

غلام دولت فقرم اگرچه درویشان

به تیر طعنه خلق زمانه‌ آماجند

زمانه ایست که مردم بقصد یکدیگرند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

ندهی کام مرا از لب خندان تا چند

تشنه مانم بلب چشمه حیوان تا چند

ای که هر بی سرو سامان ز تو سامانی یافت

نکنی یاد من بی سر و سامان تا چند

بارها عهد به بستی و شکستی همه را

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

هر صاحب نامی دمی آرام ندارد

آسوده دل آنکو بجهان نام ندارد

منعم تو و آنخانهٔ پرگندم و صد غم

درویش جوی غصهٔ ایام ندارد

آن مرغ که رقصان شده از دیدن دانه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

دل نیست هر آندل که دلارام ندارد

بی روی دلارام دل آرام ندارد

هر کار ز آغاز به انجام توان برد

عشق است که آغاز وی انجام ندارد

یک خاصیت عشق همین است که عاشق

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

ساقی از رطل گران دوش سبکبارم کرد

تهی از خویش به یک ساغر سرشارم کرد

کاش از این زودتر‌ام وختی استاد مرا

پیشهٔ عشق که وارسته ز هر کارم کرد

عجب از صورت زیبای تو ای معنی حسن

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

کس از آن زلف و از آن خال نیارد دم زد

که یکی راه ز شیطان و یکی ز آدم زد

خلق از مؤمن و کافر همه مفتون ویند

غمزه اش راه دل محرم و نامحرم زد

عقل بگذاشت بسی قاعده در کار ولی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

اهل دل بر در دل حلقه چو رندانه زدند

نه در کعبه دگر نی در بتخانه زدند

می و میخواره و ساقی همه دیدند یکی

عارفان از می‌توحید چو پیمانه زدند

عاشقان پا بسر جان بنهادند آنگاه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

دیدی چگونه عزم سفر آن نگار کرد

آسان گذشت و سخت بما روزگار کرد

غم درد رنج غصه تعب گریه ناله آه

ما را به این دو چار برفت و دچار کرد

زنجیر زلف یار بنازم که یک نظر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

شاه اورنگ نشین فکر جهانی دارد

و آن به ره خفتهٔ مسکین غم نانی دارد

درد تو از تو و درمان تو درتست بلی

نکته دریاب سخن ارزش جانی دارد

غم ز تاخیر اجابت چه خوری گاه دعا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

گر نه برقع بر رخ آن مه جبین افتاده بود

مهر از خجلت ز چرخ چارمین افتاده بود

گر بدان صورت دل و دین باختم عیبم مکن

زانکه در آنعکس صورت آفرین افتاده بود

گر نه از باد صبا زلفش پریشان شد چرا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

زان فرقه بپرهیز که پرهیز ندارند

زان طایفه بگریز که تمییز ندارند

مردم بفشارند ز ناداری انصاف

یک چیز ندارند و همه چیز ندارند

نیک ار نگری چارهٔ بیچارگی خلق

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

مرا که جرم ز اندازه بیشتر باشد

خوشم از اینکه به لطف توام نظر باشد

امید من به تو‌ امید زاهدان به عمل

که تا نهال امید که را ثمر باشد

چو بر نخورد کسی در جهان به طول امل

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

هر چه از اصلش جدا گردید باز آنجا رود

موج اگر آید بساحل باز در دریا رود

زشت باشد عقل را کردن مطیع نفس دون

حیف بینایی که در دنبال نابینا رود

ای توانا دستگیر ناتوان شو در بلا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

بزلفش در کشاکش با صبا و شانه خواهم شد

در این زنجیر از این کشمکش دیوانه خواهم شد

گل است و شمع و جانانه من و پروانه و بلبل

براه عشق‌ امشب همپر پروانه خواهم شد

من دیوانه را ناصح دهد پند و عجب دارم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۳

 

یاران ره عشق منزل ندارد

این بحر مواج ساحل ندارد

تخم غم عشق در مزرع دل

جز درد و محنت حاصل ندارد

عشق است کاری مشکل که عالم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

مراست نام علی بهر جسم و جان تعویذ

نیافتم به از این نام در جهان تعویذ

همین مراست نه تعویذ بلکه هست این نام

برای هر یک از افراد انس و جان تعویذ

همین نه خلق زمین راست حرز بلکه بود

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۵

 

هر چه خواهم سخن از زلف تو سازم تحریر

درهم افتد خط و گردد همه شکل زنجیر

خواب دیدم که رسیدم به لب آب بقا

ای بت نوش لب این خواب چه دارد تعبیر

نالهٔ من که اثر در دل فولاد کند

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۶۳۹۳
۶۳۹۴
۶۳۹۵
۶۳۹۶
۶۳۹۷
۶۴۶۲