گنجور

 
صغیر اصفهانی

هر چه خواهم سخن از زلف تو سازم تحریر

درهم افتد خط و گردد همه شکل زنجیر

خواب دیدم که رسیدم به لب آب بقا

ای بت نوش لب این خواب چه دارد تعبیر

نالهٔ من که اثر در دل فولاد کند

در دل سخت تو از چیست ندارد تأثیر

نه همین من به کمند تو گرفتارم و بس

کیست آنکس که نباشد بکمند تو اسیر

مژه و ابرویت ای ترک چه خواهند ز خلق

کاین یک از تیغ ببندد ره و آن یک از تیر

خاک کوی تو شود هر که بکوی تو فتد

بسکه خاک سر کوی تو بود دامن گیر

بشبی وصل تو ای یار شود پیر جوان

بدمی هجر تو ای دوست جوان گردد پیر

در مقامی که به عشاق دهی شربت وصل

هست شایسته که اول بچشانی به صغیر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

چاکرانت به گه رزم چو خیاطانند

گرچه خیاط نیند، ای ملک کشور گیر

به گز نیزه قد خصم تو می‌پیمایند

تا ببرند به شمشیر و بدوزند به تیر

فرخی سیستانی

بوستان سبز شد و مرغ در آمد به صفیر

ناله مرغ دلارام تر از نغمه زیر

ابر فروردین گویی به جهان آذین بست

که همه باغ پرند‌ست و همه راغ حریر

گه زره‌باف شود باد و گهی جوشن‌دوز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

ای خردمند و هنر پیشه و بیدار و بصیر

کیست از خلق به نزدیک تو هشیار، و خطیر

گر خطیر آن بودی که‌ش دل و بازوی قوی است

شیر بایستی بر خلق جهان جمله امیر

ور به مال اندر بودی هنر و فضل و خطر

[...]

ازرقی هروی

در زمانی بجهان آن دو بگردند دلیر

وز جهانی بزمان آن دو بر آرند دمار

منوچهری

چون نگه کرد بدان دخترکان مادر پیر

سیر بودند یکایک، چه صغیر و چه کبیر

کردشان مادر بستر همه از سبز حریر

نه خورش داد مر آن بچگکان را و نه شیر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه