گنجور

 
صغیر اصفهانی

مرا که جرم ز اندازه بیشتر باشد

خوشم از اینکه به لطف توام نظر باشد

امید من به تو‌ امید زاهدان به عمل

که تا نهال امید که را ثمر باشد

چو بر نخورد کسی در جهان به طول امل

همان به است که‌ آمال مختصر باشد

تو راز ساقی مشفق چو می‌رسد ساغر

به جان بنوش اگر زهر یا شکر باشد

به گاه خسته‌دلی وقت را غنیمت دان

چرا که آه دل خسته با اثر باشد

هنر فسردن دل نیست گر هنر جویی

به دست آر دلی را که این هنر باشد

مخواه راحت و آسایش اندر این عالم

که ذره ذره‌اش اضداد یکدگر باشد

مجوی‌ امن در این کهنه دیر پرآشوب

که نو به نو خطر اندر پی خطر باشد

ملولی از قفس ای طایر روان صغیر

مگر هوای پریدن تو را به سر باشد