گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

چندانکه سیل دیده من بیشتر شود

زان بیش آتش ستمش شعله ور شود

گفتم دلش به آه گدازم ولی مدام

سختی بر آن فزاید و این بی اثر شود

دوران هجر دلبر و ایام عمر من

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

نه هر که تاخت بمیدان دلاوری داند

نه هر که سوخت در آتش سمندری داند

نه هر ستاره درخشید صاحب نظری

مهش شمارد و خورشید خاوری داند

توانگر آنکه بدست آورد دلی ورنه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۸

 

ساقی چه باده بود که بر من حواله کرد

مست ابد مرا به نخستین پیاله کرد

با حکمت آن طبیب که صد ساله درد من

درمان بجرعهٔی ز شراب دوساله کرد

یارب شمیم مشگ و زد بر مشام جان

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

می بنوش اکنون که چون هنگام محشر میشود

تاک طوبی گردد و خمخانه کوثر میشود

نوش آندردی که چون در ساغر صافش کنی

عکس موجودات عالم نقش ساغر میشود

زاهدان از زهد خشک و ما بمی تر دامنیم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

ترکان چشم او پی خونریزی منند

کاین گونه بر دلم ز مژه ناوک افکنند

هر کس که دید سجدهٔ ما پیش ابرویش

گفتا که این بود بت و اینان برهمنند

انداختند خوش سپر اندر در طریق عشق

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۱

 

دل آنچه داشت در بر دلبر نیاز کرد

نازم به همتش که مرا سرفراز کرد

یک بوسه زان دو لعل بصد جان برابر است

الحق که جای داشت بما هر چه ناز کرد

نازم به نقطهٔ دهن او که بی سخن

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۲

 

هر دل به ‌امیدی پی دلدار برآمد

زان جمله دل من پی دیدار برآمد

حالی همه جا مینگرم طلعت او را

صد شکر که کام دلم از یار برآمد

برگوش من آن زمزمه از جمله اشیاء

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

دلم نظر سوی آن زلف پرشکن دارد

بلی غریب نظر جانب وطن دارد

بتی که نیست مرا غیر او دگر یاری

هزار عاشق دیگر به غیر من دارد

ز خاک بهر چه با داغ سر زند لاله

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴

 

بخدا رسد هر آن دل که پی هوا نباشد

بلی از هوا چو بگذشت بجز خدا نباشد

بره طلب سراپا شده‌ام قدم که رهرو

بطریق عشق بایست کم از صبا نباشد

چو بلای عشق نبود بجهان دگر بلایی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

نگارا جانم از هجر تو نالان تا بکی باشد

چو گیسوی تو احوالم پریشان تابکی باشد

بیاد طره همچون شب و رخسار چون روزت

شب و روزم بپیش دیده یکسان تا بکی باشد

بزن بر خرمنم یکباره آتش همچو پروانه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

بکوی میکده بس بیهشان مدهوشند

که قطب دایرهٔ عقل و دانش وهوشند

کنند پر ز هیاهو نه آسمان را لیک

نشسته پیش تو لب بسته اند و خاموشند

درون جان خود از شوق آتشی دارند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

بر آستانهٔ میخانه خاکسارانند

که در‌ امور فلک صاحب اختیارانند

مبین به خفّتشان کاین برهنه پا و سران

همه به مملکت عشق تاجدارانند

همیشه مرد خدا گوهری بود کمیاب

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۸

 

تیر رستم چو خدنک مژه ات تیز نبود

تیغ او چون خم ابروی تو خونریز نبود

ز آنچه گفتیم و شنیدیم حدیثی الحق

چون حدیث سر زلف تو دلاویز نبود

چه بلایی تو که هرگونه بلا را بجهان

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

بندهٔ پادشهی باش که درویش بود

پا بدنیا زده و عاقبت اندیش بود

نیست هرگز خبری پیش ز خود باخبران

کانکه دارد خبری بی خبر از خویش بود

گر خدا می‌طلبی از دل درویش طلب

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

همه صحبت ز فراق وز وصالش دارند

عمر خود صرف جهانی بخیالش دارند

همه جویندهٔ آن جان جهانند ولی

اهل دل بهره ز دیدار جمالش دارند

خم از آن قامت عشاق بود کاندر دل

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

خدا را جمع نتوان با هوا کرد

یکی از این دو را باید رها کرد

ولی ترک خدا کردن محالست

که هر کس کرد خود را مبتلا کرد

به ملک عافیت ره برد آنکو

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

بعد مرگ ار بسرم آن بت طناز آید

عجبی نیست اگر جان بتنم باز آید

هر زمان دانهٔ خالش بخیالم گذرد

مرغ جان را بسر اندیشهٔ پرواز آید

ای عجب من طمع وصل زیاری دارم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

بحشر عفو اله ار پناه خواهد بود

مراد گرچه زیان از گناه خواهد بود

نهفته می‌ خور و اندیشه از گناه مکن

که لطف پیر مغان عذرخواه خواهد بود

ز طاعتی که کنی بهر خلق از آن اندیش

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

جهان که هر دی و هر نوبهار گرید و خندد

بروزگار من و عهد یار گرید و خندد

خوش است گریهٔ مینا و خندهٔ لب ساغر

علی الخصوص که در لاله زار گرید و خندد

خطاست گریه و بیهوده است خنده آنکس

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

دلم به طرهٔ پرچین یار افتد و خیزد

چنان که مست بشبهای تار افتد و خیزد

چو رخ نماید و تازد سمند ناز هزاران

پیاده در پی آن شهسوار افتد و خیزد

چنان که سنبل تر از نسیم بر ورق گل

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۶۳۹۲
۶۳۹۳
۶۳۹۴
۶۳۹۵
۶۳۹۶
۶۴۶۲