دلم به طرهٔ پرچین یار افتد و خیزد
چنان که مست بشبهای تار افتد و خیزد
چو رخ نماید و تازد سمند ناز هزاران
پیاده در پی آن شهسوار افتد و خیزد
چنان که سنبل تر از نسیم بر ورق گل
ز شانه زلف بروی نگار افتد و خیزد
عجب ز نرگس بیمار او که هر که ببیند
همی بنالد و بیماروار افتد و خیزد
غمین مشو ز فتادن براه عشق که سالک
هزار بار در این رهگذار افتد و خیزد
برای بوسهٔ یکجای پای ناقهٔ لیلی
هزار مرتبه مجنون زار افتد و خیزد
فتادیش چو بپا عزم خاستن مکن آری
نه عاشق است که در پای یار افتد و خیزد
صغیر چون نتواند بروزگار ستیزد
همان به است که با روزگار افتد و خیزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.