گنجور

 
صغیر اصفهانی

بندهٔ پادشهی باش که درویش بود

پا بدنیا زده و عاقبت اندیش بود

نیست هرگز خبری پیش ز خود باخبران

کانکه دارد خبری بی خبر از خویش بود

گر خدا می‌طلبی از دل درویش طلب

بخدا عرش الهی دل درویش بود

پس از این راست رو و پیش رو قافله باش

راست رو در همه جا از همه کس پیش بود

پیش بدگو منشین تا نشوی رنجه از او

روش و عادت کژدم زدن نیش بود

چه ستمها که ز بوجهل رسید احمد(ص) را

خویش را دشمن نزدیک همان خویش بود

اهل هر کیش که هستی ز من این نکته شنو

کان پسندیدهٔ هر ملت و هر کیش بود

مکن آزار دل خلق که سنجیده صغیر

این گناهی است که از هر گنهی بیش بود