نگارا جانم از هجر تو نالان تا بکی باشد
چو گیسوی تو احوالم پریشان تابکی باشد
بیاد طره همچون شب و رخسار چون روزت
شب و روزم بپیش دیده یکسان تا بکی باشد
بزن بر خرمنم یکباره آتش همچو پروانه
چو شمعم جان بناکامی گدازان تا بکی باشد
پی چاه زنخدان و سر زلف چو زنجیرت
دلم چونیوسف اندر چاه و زندان تا بکی باشد
بکن دست رقیب از لعل کوتاه ایپری پیکر
بدست اهرمن مهر سلیمان تا بکی باشد
درآ از پرده ای مه تا فتد خورشید از گردون
خود این بی پا و سر سرگرم جولان تا بکی باشد
نمایان ساز رخ این شهسوار عرصه خوبی
صغیر از اشتیاقت مات و حیران تا بکی باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.