گنجور

 
صغیر اصفهانی

بکوی میکده بس بیهشان مدهوشند

که قطب دایرهٔ عقل و دانش وهوشند

کنند پر ز هیاهو نه آسمان را لیک

نشسته پیش تو لب بسته اند و خاموشند

درون جان خود از شوق آتشی دارند

کز آن بسان خم می‌مدام در جوشند

ملک به شیشه کند قطرهٔی اگر بچکد

از آن پیاله که این قوم باده می‌نوشند

تو همنشین رقیبی و با حبیب این قوم

درون خلوت دل روز و شب هم آغوشند

تراست سعی به تن پروری ولی ایشان

براه دوست همی در هلاک خود کوشند

نموده اند لباس برهنگی در بر

مگر که پرده بر اسرار خویشتن پوشند

صغیر کیفیت اهل عشق می‌گویی

بگو که مجلسیان پای تا بسر گوشند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode