گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

دور هجران را مگر اتمام نیست

یا مگر صبح از پی این شام نیست

با که بفرستم غم دل را بدوست

چون صبا هم محرم پیغام نیست

نی منت تنها به دام افتاده‌ام

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

از غم زلفت ندانم دوش بر من چون گذشت

اینقدر دانم که دود آهم از گردون گذشت

گر بگویم شمه ای از آن جگرها خون شود

آنچه بی لعل لبت بر ایندل پرخون گذشت

بیتو بگذشت آنچه ایلیلای جان بر من شبی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

خدای آنچه بزلف نگار چین انداخت

نگار بهر من خسته بر جبین انداخت

برفت و برد مرا همچو سایه در پی خویش

قدی که سایه نه از ناز بر زمین انداخت

بزلف کرده صبا را بجرم آن زنجیر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

دل مرا ز کمندت سر رهائی نیست

کجا رود بکسش جز تو آشنائی نیست

بیا بیا که دلم بی تو از جهان سیر است

مرو مرو که مرا طاقت جدائی نیست

بدور چشم تو و زلف تو دگر کارم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

گفتن یک یاعلی به صدق و ارادت

به بود از صد هزار سال عبادت

جز که بچوگان یاعلی نربوده

هر که ز میدان ربوده گوی سعادت

هر که مریض غم وی است مسیحا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

هر که بدید از تو این فراخته قامت

گفت که یاران قیام کرده قیامت

پیش تو سرو سهی ز پای درافتد

زانکه ندارد توان و تاب اقامت

جز روش عشق و کار باده پرستی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

ببزم قرب چو دیدم میانهٔ من و دوست

حجاب و پرده و حائل تصور من و اوست

ز جای جستم و خود را فدای او کردم

که تا نماند کسی در مقام الا دوست

مر اینسخن نپذیرد جز آنکه گوش دلش

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

هر گوشه فتنه ایست ز چشمان مست تست

هر جا سخن رود ز لب می‌پرست تست

کی دست می‌دهد که به بینم به خلوتی

در گردن تو دست من و می‌به دست تست

ای زلف یار نافهٔ چین خواندمت ولی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

دلبرم شانه بگیسوی شبه گون زده است

بدو صد سلسله دل باز شبیخون زده است

بر لب جام بود بوسه زدن فرض که آن

یار را بوسه بسی بر لب میگون زده است

ای که لیلی طلبی خرگه خود را آن ماه

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

تنها براه دوست نباید ز جان گذشت

جز دوست هر چه هست بباید از آن گذشت

باشد برون ز کون و مکان یار و در پیش

هر کس که رفت از سر کون و مکان گذشت

آن مرحله است وادیت ای کعبهٔ مراد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

بیا ای عید مشتاقان که از هجر دو ابرویت

هلالی گشت پشت روزه داران مه رویت

نه دین از کفر بشناسم نه روز از شب که بگذارد

دمی افتم بفکر خویشتن یاد رخ و مویت

فراهم می‌کنم بهر خود اسباب پریشانی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

دیگرم پروای خویش اندیشهٔ بیگانه نیست

بزم جانم را ضیا جز از رخ جانانه نیست

چون درآمد یارم اندر خلوت دل زانسرای

خویش هم رفتم که دیدم جای هر بیگانه نیست

زاهدان از صحبت ما نیستند آگه بلی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

مدام غیر غمم کس انیس و همدم نیست

بروزگار کسی باوفاتر از غم نیست

چگونه جام نگیرم که غیر صحبت جام

هر آنچه می‌نگرم یادگاری از جم نیست

ببین به حرمت عاشق که میشود محرم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

جز معرفت از بهر بشر خاصیتی نیست

بی خاصیتی در تو اگر معرفتی نیست

گویم بتو از روی محبت به محبت

میکوش که محبوب تر از این صفتی نیست

ای خود سر خود رو که گریزی ز مربی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

حجه قائم که جبریل‌امین دربان اوست

او به فرمان خدا و چرخ در فرمان است

مطلع فجری که بادش هر دم از ما صد سلام

حجه عصری که هم والعصر اندرشان اوست

آسمانش خوان جود و خاص و عامش ریزه خوار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

دانم که ره کعبه و بتخانه کدامست

زین هر دوره آن راه جداگانه کدامست

بنهاده بکف جان خود اهل حرم و دیر

پرسند ز هم منزل جانانه کدامست

آن خانه کز آن یافت توان خانه خدا را

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

ای جسم تو بگرفته ز جان باج لطافت

جان را همه آسیبی و دل را همه آفت

جان را بود آن لطف که در جسم کند جای

تو جای بجان کرده ای از فرط لطافت

پرداختم از غیر تو دل بهر تو آری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

با ما مگو که دیر کجا و حرم کجاست

ما آب و گل پرست نییم آن صنم کجاست

هان بس مکن بطوف حرم ز آب و گل برآی

رو ز اهل دل بپرس که صاحب حرم کجاست

زنگ حدوث ز آینهٔ دل کنی چو پاک

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

از حرم بگذر که اینجا خرگه آن شاه نیست

کوی او را کعبه جز سنگ نشان راه نیست

گرچه در دیر و حرم تابیده انوارش ولی

جز که در صحرای دل آن شاه را خرگاه نیست

از شکایت گر زنی دم یار پوشد از تو رخ

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

آنکه بهر جا عیان طلعت نیکوی اوست

ای عجب از چشم خلق از چه نهان روی اوست

باز کنند آرزو تا سخنش بشنوند

آنکه سرای وجود پر ز هیاهوی اوست

غیر ز دیدار او باز ندارد مرا

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۶۳۸۷
۶۳۸۸
۶۳۸۹
۶۳۹۰
۶۳۹۱
۶۴۶۲