گنجور

 
صغیر اصفهانی

دور هجران را مگر اتمام نیست

یا مگر صبح از پی این شام نیست

با که بفرستم غم دل را بدوست

چون صبا هم محرم پیغام نیست

نی منت تنها به دام افتاده‌ام

کیست آنکو بستهٔ این دام نیست

خوانده‌ام تاریخ دور روزگار

هیچ دوری به ز دور جام نیست

چون دل من عاشقی آغاز کرد

گفتم آعاز تو را انجام نیست

هر کسی کامی گرفت از یار خویش

کس چو من در عاشقان ناکام نیست

عاشقی را شرط بی اندازه است

این قبا زیبا به هر اندام نیست

گر طریق عشق می پوئی صغیر

پخته شو کاین ره ره هر خام نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عراقی

عشق سیمرغ است، کو را دام نیست

در دو عالم زو نشان و نام نیست

پی به کوی او همانا کس نبرد

کاندر آن صحرا نشان گام نیست

در بهشت وصل جان‌افزای او

[...]

سعدی

خوشتر از دوران عشق ایام نیست

بامداد عاشقان را شام نیست

مطربان رفتند و صوفی در سماع

عشق را آغاز هست انجام نیست

کام هر جوینده‌ای را آخریست

[...]

ابن یمین

هرکه با زلف تو اندر دام نیست

همچو من پیوسته بی آرام نیست

گر چه باشد سرو همبالای تو

راستی را چون تو با اندام نیست

چشم نرگس دل نیارد کرد صید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه