گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

هر که داند نقطهٔ خال ترا تفسیر چیست

داند اول نقش لوح از خامهٔ تقدیر چیست

غیر آن کز خط مشکین تو درس عشق خواند

کس نداند نقطهٔ خال ترا تفسیر چیست

ترک چشمت گر نخواهد خون مردم ریختن

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

نه خط بروی تو کمین میر کشور زنگ است

کشیده لشگر و با شاه روم در جنگ است

سیاه شد ز غ مت روز ما چو شام ولی

از آن خوشیم که با طرهٔ تو همرنگ است

برآر کام من ای قبله من ابرویت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

غم چندی بدل زار بغم مدغم ماست

ساقیا باده بیاور که دوای غم ماست

خم زلف تو مگر جای غریبان باشد

که در آن حلقه قرار دل بی همدم ماست

گر نیی کعبه چرا دل چو حجر داری سخت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

خوش میگذرد آنکه مرا روح روانست

واندر پی او از تن من روح روانست

موئیست میانش که از آن هیچ نشان نیست

جز لاغری من که در آن موی میانست

تا دیده ام آن لعل لب و قامت و رخسار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

گفتم کمند عشق تو در گردن منست

گفت این کمند خلق جهانرا بگردنست

گفتم ز درد عشق تو کاهیده شد تنم

گفتا میان ما و تو حایل همین تنست

گفتم براه عشق شد آلوده دامنم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

هی زلف و خال جلوه دهی این بهانه چیست

هستیم خود اسیر تو این دام و دانه چیست

این خانه ای که زلف تو بر دل فروخته

در آن دگر حساب صبا حق شانه چیست

کی آگه از اذان مؤذن شوی اگر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

اکنون که بهار آمد و ایام به کام است

در باغ گه بوسه زدن بر لب جام است

دانند حلال از چه سبب خون کسان را

آن قوم که در مذهبشان باده حرام است

گر خلق همه در پی ترتیب کلامند

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

تا شدم از گردش چشم تو مست

پای زدم یکسره بر هر چه هست

تا ابد اندر دل ساغر بود

عکس تو ای ساقی بزم الست

حسن تو تا شهرهٔ بازار شد

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

ای به فدای تو من و هر چه هست

وی تو حقیقت بت و من بت پرست

دیگرم از غم نفسی هست نیست

از منت ای جان خبری نیست هست

خار بیابان جنون نی همین

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

چون خصر ره بچشمهٔ حیوانم آرزوست

یعنی دو بوسه زان لب خندانم آرزوست

صیاد تا به دام تو گردیده ام اسیر

دیگر نه طرف باغ و نه بستانم آرزوست

تا نسبتی بزلف تو پیدا کنم مدام

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

دلبرا نرا همه سخت است دل و پیمان سست

یا که ای سنگدل این قاعده در مذهب تست

هیچ پیکان ز کمانخانهٔ ابروت نجست

تا که اول دل زاری هدف خویس نجست

که سر خوان غم عشق تو ایدوست نشست

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

لب تو ریخت چنان آبروی آب حیات

که رخت خویش ز خجلت کشید در ظلمات

من و گذشتن از چون تو دلبری حاشا

تو و نشستن با عاشقی چو من هیهات

نه من وفات ندیدم که همچو من بسیار

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

روزگاریست که چون حلقه مقیمم بدرت

از چه لطفی نبود با من بی پا و سرت

من و پیمان تو از لاغری و از سستی

نه عجب هر دو نیاییم اگر در نظرت

نه نهان از بصری و نه عیان در نظری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

تا تار طرهٔ توام ای جان بچنگ نیست

دل نیست لحظه ئی که خروشان چو چنگ نیست

مانند دف همی خورم از دست غم قفا

تا تار طرهٔ توام ای جان بچنگ نیست

با غیر خوش بصلحی و با آشنا به جنک

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

با آنکه دل معاینه ناظر بروی تست

باز از پی مشاهده در جستجوی تست

هرجا که گرد نیست گرفتار رشتهٔی

آن رشته را چو می نگرم تار موی تست

هر گل بچشم اهل نظر طرفه دفتری

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

ما را بجز از روی تو منظور نظر نیست

ما را بجر از کوی تو مأوای دگر نیست

از جور رقیبان ز رهت روی نتابم

من وصل تو میجویم و خوفم ز خطر نیست

قدر رخ خوب تو نداند همه چشمی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

شیرم ولی اسیر به دام غزال دوست

چون نی تهی ز خویشم و پر از مقال دوست

در روی خلق دیدهٔ حیرت گشوده‌ام

بینم مگر جمال عدیم المثال دوست

منعم مکن که خاک ره دشمنان شدم

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

ایخوش آنعارف سالک که ز راه آگاهست

حاصل بندگیش دیدن روی شاه است

گرجهان بینی و بس فرق تو با حیوان چیست

چشم انسان همه بینای جمال الله است

سر کویت شده از خون شهیدان دریا

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

قضا چو جاری و ساری بنا رضا و رضاست

خوشا کسی که به رغبت رضا به حکم قضاست

کسی که گشت به حکم قضا رضا زان پس

قضا رود به رضای وی این جزای رضاست

ز بندگان خدا نی عجب خداوندی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

هر آنچه فتنه در این عالم و هر آنچه بلاست

ز چشم و قامت آن لعبت سهی‌بالاست

به خون کشیده هزاران هزار عاشق و باز

همیشه بر سر کویش ز عاشقان غوغاست

ز چشم او شده مفتون چو من بسی تن‌ها

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۶۳۸۶
۶۳۸۷
۶۳۸۸
۶۳۸۹
۶۳۹۰
۶۴۶۲