گنجور

 
صغیر اصفهانی

هر آنچه فتنه در این عالم و هر آنچه بلاست

ز چشم و قامت آن لعبت سهی‌بالاست

به خون کشیده هزاران هزار عاشق و باز

همیشه بر سر کویش ز عاشقان غوغاست

ز چشم او شده مفتون چو من بسی تن‌ها

همین نه فتنهٔ چشمش برای من تنهاست

کسی که گشت اسیر کمند وی با او

همیشه بر سر ناز و عتاب و جور و جفاست

شها ز جور تو می‌نالم و پشیمانم

چرا که جور و جفای تو عین مهر و وفاست

تو پادشاهی و ما بندهٔ تو هر چه کنی

بکن که هیچ به کارت نه جای چون و چراست

طریق عشق به دل طی کنند مشتاقان

نه احتیاج به سر اندر این ره و نه به پاست

ز جام جم به حقیقت دو جرعه نوشیدن

هزار مرتبه بهتر ز ملکت داراست

به هر که می‌نگری مست می‌رود‌ اما

صغیر، مست می و شیخ شهر، مست ریاست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode