گنجور

 
صغیر اصفهانی

ایخوش آنعارف سالک که ز راه آگاهست

حاصل بندگیش دیدن روی شاه است

گرجهان بینی و بس فرق تو با حیوان چیست

چشم انسان همه بینای جمال الله است

سر کویت شده از خون شهیدان دریا

مگر ایجان جهان کوی تو قربانگاه است

خود که باشی تو که هر جامه بدوزم از وصف

پیش بالای تو چون آورم آن کوتاه است

ای که اندر پی آن چاه ذقن میگردی

واقف رفتن خود باش براهت چاه است

چه شود کامرواخواهی و خرم ما را

ای که بر ما هر چه تو را دلخواه است

آه اگر لطف توام بدرقه ره نشود

که گهر دارم و صد راه زنم در راه است

گر من از خود نیم آگاه صغیرا غم نیست

بندهٔ پیر مغانم که زمن آگاه است