گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۳

 

مستی و عاشقانه می‌گویی

تو غریبی و یا از این کویی

پیش آن چشم‌های جادوی تو

چون نباشد حرام جادویی

پیش رویت چو قرص مه خجلست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۴

 

بحر ما را کنار بایستی

وین سفر را قرار بایستی

شیر بیشه میان زنجیرست

شیر در مرغزار بایستی

ماهیان می‌طپند اندر ریگ

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۵

 

آوخ آوخ چو من وفاداری

در تمنای چون تو خون‌خواری

آوخ آوخ طبیب خون‌ریزی

بر سر زار زار بیماری

آن جفاها که کرده‌ای با من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۶

 

ای دلزار محنت و بلا داری

بر خدا اعتمادها داری

اینچنین حضرتی و تو نومید؟

مکن ای دل، اگر خدا داری

رخت اندیشه می‌کشی هرجا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۷

 

ساقیا ساقیا روا داری

که رود روز ما به هشیاری

گر بریزی تو نقل‌ها در پیش

عقل‌ها را ز پیش برداری

عوض باده نکته می‌گویی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۸

 

تا شدستی امیر چوگانی

ما شدستیم گوی میدانی

ما در این دور مست و بی‌خبریم

سر این دور را تو می‌دانی

چون به دور و تسلسل انجامد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴۹

 

مستم از باده‌های پنهانی

وز دف و چنگ و نای پنهانی

مر چنین دلربای پنهان را

واجب آمد وفای پنهانی

می‌زند سال‌ها در این مستی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۰

 

من مرید توَم مراد توی

من غلامم چو کیقباد توی

دل مرید تو و تو را خواهد

کاین در بسته را گشاد توی

خاک پای توام ولی امروز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۱

 

چند اندر میان غوغایی

خوی کن پاره پاره تنهایی

خلوتی را لطیف سوداییست

رو بپرسش که در چه سودایی

خلوت آنست که در پناه کسی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۲

 

گرچه تو نیم شب رسیدستی

صبح عشاق را کلیدستی

ناپدیدی چو جان در این عالم

در جهان دلم پدیدستی

همه شب جان تو را شود قربان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۳

 

ز اول بامداد سر مستی

ورنه دستار کژ چرا بستی؟!

به خدا دوش تا سحر همه شب

باده بی‌صرفه، صرف خوردستی

در رخ و رنگ و چشم تو پیداست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۴

 

ز اول بامداد سرمستی

ور نه دستار کژ چرا بستی

سخت مستست چشم تو امروز

دوش گویی که صرف خوردستی

جان مایی و شمع مجلس ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۵

 

در غم یار یار بایستی

یا غمم را کنار بایستی

به یکی غم چو جان نخواهم داد

یک چه باشد هزار بایستی

دشمن شادکام بسیارند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۶

 

در غم یار، یار بایستی

یا غمم را کنار بایستی

زانچ کردم کنون پشیمانم

دل امسال پار بایستی

دل من شیر بیشه را ماند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۷

 

آنکه چون ابر خواند کف ترا

کرد بیداد بر خردمندی

او همی‌گرید و همی‌بخشد

تو همی‌بخشی و همی‌خندی

همچو یوسف گناه تو خوبیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۸

 

رو، مسلم تراست بی‌کاری

چونک اندر عنایت یاری

نقش را کار نیست پیش قلم

آن قلم را چه حاجت از یاری؟

همچو بت باش پیش آن بتگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۵۹

 

زندگانی مجلس سامی

باد در سروری و خودکامی

نام تو زنده باد کز نامت

یافتند اصفیا نکونامی

می‌رسانم سلام و خدمت‌ها

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۰

 

جان جانی و جان صد جانی

می‌زنی نعره‌های پنهانی

هر کی کر نیست بشنود وصفت

نعل معکوس و خفیه می‌رانی

غیر احمق به فهم این نرسد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۱

 

خامشی ناطقی مگر جانی

می‌زنی نعره‌های پنهانی

تو چو باغی و صورتت برگی

باغ چه صد هزار چندانی

بی تو باغ حیات زندانیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۶۲

 

ای که مستک شدی و می‌گویی

تو غریبی و یا از این کویی

مست و بی‌خویش می‌روی چپ و راست

بی چپ و راست را همی‌جویی

نی چپست و نه راست در جانست

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۵۶
۱۶۵۷
۱۶۵۸
۱۶۵۹
۱۶۶۰
۶۴۶۲