گنجور

 
مولانا

جان جانی و جان صد جانی

می‌زنی نعره‌های پنهانی

هر کی کر نیست بشنود وصفت

نعل معکوس و خفیه می‌رانی

غیر احمق به فهم این نرسد

عارت آید از این لت انبانی

سد پیش و پس تو این عارست

که سرافراز و قطب خلقانی

چون گریزی از این فزون گردد

کای فلان فارغست زین فانی