گنجور

 
مولانا

آوخ آوخ چو من وفاداری

در تمنای چون تو خون‌خواری

آوخ آوخ طبیب خون‌ریزی

بر سر زار زار بیماری

آن جفاها که کرده‌ای با من

نکند هیچ یار با یاری

گفتمش «قصد خون من داری

بی خطا و گناه» گفت «آری»

عشق جز بی‌گناه می‌نکشد

نکشد عشق او گنه‌کاری

هر زمان گلشنی همی‌سوزم

تو چه باشی به پیش من؟ خاری

بشکستم هزار چنگ طرب

تو چه باشی به چنگ من؟ تاری

شهرها از سپاه من ویران

تو چه باشی؟ شکسته دیواری

گفتمش از کمینه بازی تو

جان نبرده‌ست هیچ عیّاری

ای ز هر تار موی طره تو

سرنگون‌سار بسته طرّاری

گر ببازم وگر نه زین شه‌رخ

ماتم و مات مات من باری

آن که نخرید و آن که او بخرید

شد پشیمان غریب بازاری

و آن که بخرید گوید آن همه را

کاش من بودمی خریداری

و آن که نخرید دست می‌خاید

ناامید و فتاده و خواری

فرع بگرفته اصل افکنده

جان بداده گرفته مرداری

پا بریده به عشق نعلینی

سر بداده به عشق دستاری

با چنین مشتری کند صرفه

از چنین باده مانده هشیاری

خر علف‌زار تن گزید و بماند

خر مردار در علف زاری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کسایی

به خدایی که آفرین کرده ست

زیرکان را به خویشتن داری

که نیرزد به نزد همت من

ملک هر دو جهان به یک خواری

مسعود سعد سلمان

ای فلک نیک دانمت آری

کس ندیدست چون تو غداری

جامه ای بافیم همی هر روز

از بلا پود و از عنا تاری

گر دری یابیم زنی بندی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

تا کی از عشق تو کشم خواری؟

تا کی از هجر تو کنم زاری ؟

چند با من جفا کنی آخر ؟

شرم بادت ازین جفا گاری

زان دو زلف چو ابر پیوسته

[...]

انوری

با من اندر گرفته‌ای کاری

کان به عمری کند ستمکاری

راستی زشت می‌کنی با من

روی نیکو چنین کند آری

بعد از این هم بکش روا دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه