رو، مسلم تراست بیکاری
چونک اندر عنایت یاری
نقش را کار نیست پیش قلم
آن قلم را چه حاجت از یاری؟
همچو بت باش پیش آن بتگر
که همه نقش و رنگ ازو داری
گر بپرسد، چه صورتت باید؟
گو: « همان صورتی که بنگاری »
گر مرا تن کنی، تو جان منی
ور مرا دل کنی، تو دلداری
لطف گل، خار را تو میبخشی
چه کند شاخ خار، جز خاری؟
باده ده، باده خواهمان کردی
که حرامست با تو هشیاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تمثیل از نقشنگاری و آفرینش میپردازد و بیان میکند که خداوند، به عنوان خالق، کار اصلی را انجام میدهد و انسانها تنها در نقش آنها به وجود آمدهاند. او به قدری به قدرت و عنایت خداوند اعتماد دارد که میگوید نیازی به یاری دیگران نیست. شاعر همچنین بر این نکته تأکید میکند که اگر بپرسند که انسان چه صورتی باید داشته باشد، باید همان را بگویند که خداوند او را آفریده است. در نهایت، شاعر به بحث عشق و وابستگی نیز اشاره میکند و میگوید که اگر خداوند او را به شکل و جانش تغییر دهد، به او وابسته خواهد بود. به طور کلی، این شعر به توحید و ارتباط معنوی انسان با خالقش میپردازد.
هوش مصنوعی: چهرهات نشان میدهد که بیکار نیستی، زیرا در حمایت و لطف دیگران قرار داری.
هوش مصنوعی: نقش، نیازی به کار ندارد و قلم هم به هیچ کمکی احتیاجی ندارد.
هوش مصنوعی: در برابر کسی که تمام زیباییها و ویژگیهای تو به او وابسته است، باید همانند یک بت بایستی و نشان بدهی که چقدر تحت تأثیر او هستی.
هوش مصنوعی: اگر بپرسد چه ظاهری داری، بگو: «همان ظاهری که خودت میبینی.»
هوش مصنوعی: اگر با من بدی، تو نفس من خواهی بود و اگر از من دوری کنی، تو مایه آرامش قلبم هستی.
هوش مصنوعی: گل با لطافت و زیباییاش، به خار که نماد درد و رنج است، محبت میکند. اما در واقع، خار تنها همان خار است و نمیتواند چیزی جز هندسه خاری خود را نمایان کند. این نشان میدهد که محبت و بخشش ممکن است به کسانی که هیچ تغییر مثبتی نمیکنند، تعلق بگیرد، اما آنها همچنان در ذات خود ثابت میمانند.
هوش مصنوعی: به من شراب بده، چون شراب باعث بیهوشی است و با تو، هوشیار بودن حرام است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
ای فلک نیک دانمت آری
کس ندیدست چون تو غداری
جامه ای بافیم همی هر روز
از بلا پود و از عنا تاری
گر دری یابیم زنی بندی
[...]
گفت خضرم ز راه غمخواری
کای فرو مانده در گرفتاری
تا کی از عشق تو کشم خواری؟
تا کی از هجر تو کنم زاری ؟
چند با من جفا کنی آخر ؟
شرم بادت ازین جفا گاری
زان دو زلف چو ابر پیوسته
[...]
با من اندر گرفتهای کاری
کان به عمری کند ستمکاری
راستی زشت میکنی با من
روی نیکو چنین کند آری
بعد از این هم بکش روا دارم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.