گنجور

 
مولانا

ز اول بامداد سر مستی

ورنه دستار کژ چرا بستی؟!

به خدا دوش تا سحر همه شب

باده بی‌صرفه، صرف خوردستی

در رخ و رنگ و چشم تو پیداست

که ازان بازی و ازان دستی

نانچ خوردی بده به مخموران

ای ولی نعمت همه هستی

شیر امروز در شکار آمد

لرزه در که فتاد در پستی

بدویدن ازو نخواهی رست

سر بند عاشقانه و رستی

تا که پیوسته در امان باشی

چون بدار الامانش پیوستی

شصت فرسنگ از سخن بگریز

که ز دام سخن درین شستی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حمیدالدین بلخی

با چنین ثروت و چنین هستی

مگر از عقد زلف او جستی

عراقی

راحت دوستان عمادالدین

چون که امروز بهترک هستی

در کف محنت خودی امروز؟

یا نه از دست رنج وارستی

همچو ماهی بر آسمان نشاط

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عراقی
مولانا

ز اول بامداد سرمستی

ور نه دستار کژ چرا بستی

سخت مستست چشم تو امروز

دوش گویی که صرف خوردستی

جان مایی و شمع مجلس ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه