گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۳

 

عشق است دلاور و فدایی

تنهارو و فرد و یک قبایی

ای از شش و پنج مهره برده

آورده تو نرد دلربایی

یکتا شده خوش ز هر دو عالم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۴

 

ماها چو به چرخ دل برآیی

چون جان به تن جهان درآیی

ماها چه لطیف و خوش لقایی

ای ماه بگو که از کجایی

داریم ز عشق تو براتی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۵

 

آن شمع چو شد طرب فزایی

پروانه دلان به رقص آیی

چون جان برسد نه تن بجنبد

جان آمد از لحد برآیی

چون بانگ سماع در که افتاد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۶

 

ای بی‌تو محال جان فزایی

وی در دل و جان ما کجایی

گر نیم شبی زنان و گویان

سرمست ز کوی ما درآیی

جان پیش کشیم و جان چه باشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۷

 

گر یار لطیف و باوفایی

ور از دل و جان از آن مایی

خواهم که در این میان درآیی

ای ماه بگو که کی برآیی

چون صورت جان لطیف کاری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۸

 

ساقی انصاف خوش لقایی

از جا رفتم تو از کجایی

گر بنده بگویمت روا نیست

ترسم که بگویمت خدایی

خاموش نمی‌هلی که باشم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۹

 

برخیز و بزن یکی نوایی

بر یاد وصال دلربایی

هین وقت صبوح شد فتوحی

هین وقت دعاست الصلایی

بگشا سر خنب خسروانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۰

 

رخ‌ها بنگر تو زعفرانی

کز درد همی‌دهد نشانی

شهری بنگر ز درد رنجور

چون باغ به موسم خزانی

این درد ز غصه فراق است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۱

 

ای قلب و درست را روایی

پیش تو که زفت کیمیایی

در ره خر بد ز اسب رهوار

از فضل تو کرده پیش پایی

گر پای سگی ره تو کوبد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۲

 

ای آنک تو خواب ما ببستی

رفتی و به گوشه‌ای نشستی

ما را همه بند دام کردی

ما بند شدیم و تو بجستی

جز دام تو نیست کفر و ایمان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۳

 

با یار بساز تا توانی

تا بی‌کس و مبتلا نمانی

بر آب حیات راه یابی

گر سر موافقت بدانی

با سایه یار رو یکی شو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۴

 

در فنای محض افشانند مردان آستی

دامن خود برفشاند از دروغ و راستی

مرد مطلق دست خود را کی بیالاید به جان

آخر ای جان قلندر از چه پهلو خاستی

سالکی جان مجرد بر قلندر عرضه داد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۵

 

مرغ دل پران مبا جز در هوای بیخودی

شمع جان تابان مبا جز در سرای بیخودی

آفتاب لطف حق بر عاشقان تابنده باد

تا بیفتد بر همه سایه همای بیخودی

گر هزاران دولت و نعمت ببیند عاشقی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۶

 

ای رها کرده تو باغی از پی انجیرکی

حور را از دست داده از پی کمپیرکی

من گریبان می‌درانم حیف می‌آید مرا

غمزه کمپیرکی زد بر جوانی تیرکی

پیرکی گنده دهانی بسته صد چنگ و جلب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۷

 

شاد آن صبحی که جان را چاره آموزی کنی

چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی

عشق جامه می‌دراند عقل بخیه می‌زند

هر دو را زهره بدرد چون تو دلدوزی کنی

خوش بسوزم همچو عود و نیست گردم همچو دود

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۸

 

ای خدایی که مفرح بخش رنجوران توی

در میان لطف و رحمت همچو جان پنهان توی

خسته کردی بندگان را تا تو را زاری کنند

چون خریدار نفیر و لابه و افغان توی

جمله درمان خواه و آن درمانشان خواهان توست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۷۹

 

بانگ می‌زن ای منادی بر سر هر دسته‌ای

هیچ دیدیت ای مسلمانان غلامی جسته‌ای

یک غلامی ماه رویی مشک بویی فتنه‌ای

وقت نازِش تیزگامی وقت صلح آهسته‌ای

کودکی لعلین قبایی خوش لقایی شکری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۰

 

در شرابم چیز دیگر ریختی درریختی

باده تنها نیست این آمیختی آمیختی

بار دیگر توبه‌ها را سوختی درسوختی

بار دیگر فتنه را انگیختی انگیختی

چون بدیدم در سرم سودای تو سودای تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۱

 

ساقیا بر خاک ما چون جرعه‌ها می‌ریختی

گر نمی‌جستی جنون ما چرا می‌ریختی

ساقیا آن لطف کو کان روز همچون آفتاب

نور رقص انگیز را بر ذره‌ها می‌ریختی

دست بر لب می‌نهی یعنی خمش من تن زدم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۲

 

گر شراب عشق کار جان حیوانیستی

عشق شمس الدین به عالم فاش و یک سانیستی

گر نه در انوار غیرت غرق بودی عشق او

حلقه گوش روان و جان انسانیستی

گر نبودی بزم شمس الدین برون از هر دو کون

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۳۷
۱۶۳۸
۱۶۳۹
۱۶۴۰
۱۶۴۱
۶۴۶۲