رخها بنگر تو زعفرانی
کز درد همیدهد نشانی
شهری بنگر ز درد رنجور
چون باغ به موسم خزانی
این درد ز غصه فراق است
از هیبت حکم آسمانی
بیم است فلک سیاه گردد
از آتش و ناله نهانی
دوزخ بنگر که سر برآورد
ناگه ز میان شادمانی
برخاست غریو جان ز هر سو
هان ای کس بیکسان تو دانی
فرمود که این فراق فانی است
افغان ز فراق جاودانی
یا رب چه شود اگر تو ما را
از هر دو فراق وارهانی
این گفته و بسته شد دهانم
باقی تو بگو اگر توانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به درد و رنج ناشی از فراق و جدایی اشاره میکند. او به تصاویری از شهری بیمار و در حال نابودی میپردازد که در آن غم و اندوه حاکم است. شاعر نگران است که آتش این فراق و غم، عواقب وخیمی داشته باشد و مانند دوزخی ظاهر شود. او از خداوند میخواهد که مردم را از این درد و جدایی نجات دهد. در نهایت، شاعر خود را در وضعیت ناتوانی میبیند و از خدا خواستار توضیحات بیشتری است.
هوش مصنوعی: به چهرههای زیبا نگاه کن که مانند زعفران هستند و از درد خود نشانهای میدهند.
هوش مصنوعی: شهری را ببین که از مشکلات و رنجها مثل باغی در فصل پاییز ناراحت و غمگین است.
هوش مصنوعی: این رنج ناشی از غم جدایی است که به خاطر قدرت و عظمت فرمان آسمانی به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: نگرانی این است که آسمان از شعلههای آتش و فریادهای پنهانی تیره و تار شود.
هوش مصنوعی: به یکباره دوزخ را ببین که از دل شادیها سر میزند و نمایان میشود.
هوش مصنوعی: شور و هیجان روح در همه جا به گوش میرسد، ای کسی که بییار و یاور هستی، آیا این را میدانی؟
هوش مصنوعی: فرمودند که این جدایی و دوری موقتی است، ولی درد جدایی ابدی و همیشگی است.
هوش مصنوعی: خدایا، چه میشود اگر تو ما را از هر دو جدایی نجات دهی؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که من حرفی برای گفتن ندارم و دیگر نمیتوانم صحبت کنم، حال اگر تو تواناییاش را داری ادامه بده و صحبت کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن جنگی مرد شایگانی
معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین
[...]
ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی
خط نو نبشته گرد عارض
منشور جمال جاودانی
بی دیده ز لطف تو بخواند
[...]
عشقست نشان بی نشانی
از خود چو برون شوی بدانی
ای غایت عیش این جهانی
ای اصل نشاط و شادمانی
گر روح بود لطیف روحی
ور جان باشد عزیز جانی
گفتی که چگونهای تو بیما
[...]
تا بشنیدم که ناتوانی
دلتنگ شدم چنانکه دانی
گفتم شخصی بدان لطیفی
افسوس بود به ناتوانی
افتاد ز هاتفی به گوشم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.