در فنای محض افشانند مردان آستی
دامن خود برفشاند از دروغ و راستی
مرد مطلق دست خود را کی بیالاید به جان
آخر ای جان قلندر از چه پهلو خاستی
سالکی جان مجرد بر قلندر عرضه داد
گفت در گوشش قلندر کان طرف می واستی
کاین طرف هر چند سوزی در شرار عشق خویش
لیک هم مطلق نهای زیرا که در غوغاستی
در جمال لم یزل چشم ازل حیران شده
نی فزودی از دو عالم نی ز نفیش کاستی
تو نه این جایی نه آن جا لیک عشاق از هوس
میکنند آن جا نظر کان جاستی آن جاستی
ای که از الا تو لافیدی بدین زفتی مباش
چشمها را پاک کن بنگر که هم در لاستی
مرحبا جان عدم رنگ وجودآمیز خوش
فارغ از هست و عدم مر هر دو را آراستی
پاکی چشمت نباشد جز شه تبریزیان
شمس دین گر او بخواهد لیک نی زانهاستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف حالتهای روحانی و وجودی انسان میپردازد. او به مردان بزرگ میگوید که وقتی به فنا میرسند، باید از دروغ و راست دور شوند و خود را از وابستگیها آزاد کنند. شاعر در ادامه به یک سالک اشاره میکند که خود را در محضر قلندر (شخصیتی عارف) قرار میدهد و از او میخواهد که حقیقت را درک کند. قلندر به او میگوید که هرچند در آتش عشق سوزانده میشود، اما هنوز در مقام مطلق قرار ندارد چرا که در عالم غوغا گرفتار است. شاعر سپس بر این نکته تاکید میکند که حقیقی در عالم وجود ندارد و عاشقان بر اساس هوس نگاه میکنند. او از شنونده میخواهد که از ادعای کاذب دست بردارد و حقیقت را درک کند. در نهایت، شاعر به شمس تبریزی اشاره میکند و نشان میدهد که او و شخصیتهای حقیقی دیگر از عالم وجود جدا هستند و در مقام فنا قرار دارند.
هوش مصنوعی: مردان بزرگ در حالت از بین رفتن کامل خود، دامن خود را از هر نوع دروغ و راست نشان میزنند و به افشاندن حقیقت میپردازند.
هوش مصنوعی: مرد بزرگ هیچگاه دستش را به جان نمیزند. ای جان قلندر، چرا از سمت خود بلند شدی؟
هوش مصنوعی: سالکی که روحش به کمال رسیده بود، خود را به قلندر عرضه کرد و در گوش او گفت: ای قلندر، همان جا که تو ایستادی، من هم مشغول نوشیدن هستم.
هوش مصنوعی: اگرچه در عشق خود احساس سوز و آتش میکنی، اما در حقیقت، کامل و بینقص نیستی؛ چون در شلوغی و هرج و مرج این دنیا به سر میبری.
هوش مصنوعی: در زیبایی دائم و بیانتها، چشم ازل شگفتزده و متحیر مانده است. نه از دو عالم چیزی به جمال او افزوده شده و نه از نفی او کاسته شده است.
هوش مصنوعی: تو نه در این مکان هستی و نه در آن مکان، اما عاشقان به خاطر آرزوهای خود آن جا را مینگرند، زیرا تو همان جا هستی و همان جا نیز تویی.
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر ادعاهای بیپایهات در مقام بالایی قرار داری، حواست را جمع کن و چشمهایت را از غفلت پاک کن تا ببینی که در واقع، همه چیز در اندیشه و باطن نهفته است.
هوش مصنوعی: سلام بر زندگیای که رنگ وجود را به خود گرفته، خوشا به حال کسی که از هستی و نیستی آزاد است و هر دو را به زیبایی تزئین کرده است.
هوش مصنوعی: چشمهای تو نمیتوانند جز زیباییهای شمس تبریزی را ببینند. او اگر بخواهد تو را پاک و روشن میسازد، اما این به خودی خود، از ذات تو نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دشت گویی گستریده حله دیباستی
کوه گویی توده بیجاده و میناستی
کشتزار از سبزه گویی آسمانستی درست
وآسمان ساده را گویی کنون صحراستی
ارغوان لعل گویی دو لب معشوق ماست
[...]
این چه خیمه است این که گوئی پر گهر دریاستی
یا هزاران شمع در پنگان از میناستی
باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتری
چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی
از گل سوری ندانستی کسی عیوق را
[...]
آن بت مجلس فروز امروز اگر با ماستی
مجلس ما خُرّمَستی کار ما زیباستی
خفته و مست است و پنداری که از ما فارغ است
عیش ما خوش نیست بی او کاشکی با ماستی
گرچه می خوردست و از مستی به خواب اندر شدست
[...]
خسروا بشنو فزونی از چون من کام کاستی
راستی بتوان شنود آخر هم از ناراستی
شرم دار آخر مجو زین بیشتر ازار خلق
از برای بیوفایی تاکسی کم کاستی
زشت باشد بهر دنیا موری آزردن ولیک
[...]
هر دلی را گر سوی گلزار جانان خاستی
در دل هر خار غم گلزار جان افزاستی
گر نه جوشاجوش غیرت کف برون انداختی
نقش بند جان آتش رنگ او با ماستی
ور نبودی پرده دار برق سوزان ماه را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.