گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۴

 

بشنو از بوالهوسان قصه میر عسسان

رندی از حلقه ما گشت در این کوی نهان

مدتی هست که ما در طلبش سوخته‌ایم

شب و روز از طلبش هر طرفی جامه دران

هم در این کوی کسی یافت ز ناگه اثرش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۵

 

اینک آن انجم روشن که فلک چاکرشان

اینک آن پردگیانی که خرد چادرشان

همچو اندیشه به هر سینه بود مسکنشان

همچو خورشید به هر خانه فتد لشکرشان

نظر اولشان زنده کند عالم را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۶

 

چون خیال تو درآید به دلم رقص کنان

چه خیالات دگر مست درآید به میان

گرد بر گرد خیالش همه در رقص شوند

وان خیال چو مه تو به میان چرخ زنان

هر خیالی که در آن دم به تو آسیب زند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۷

 

هر که را گشت سر از غایت برگردیدن

ساکنان را همه سرگشته تواند دیدن

هر کی از ضعف خود اندر رخ مردان نگرد

بر دو چشم کژ او فرض بود خندیدن

هر کی صفرا شودش غالب از شیرینی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۸

 

به خدا گل ز تو آموخت شکر خندیدن

به خدا که ز تو آموخت کمر بندیدن

به خدا چرخ همان دید که من دیدستم

ور نه دیدی ز چه بودیش به سر گردیدن

گفتم ای نی تو چنین زار چرا می نالی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹۹

 

مکن ای دوست ز جور این دلم آواره مکن

جان پی پاره بگیر و جگرم پاره مکن

مر تو را عاشق دل داده و غمخوار بسی است

جان و سر قصد سر این دل غمخواره مکن

نظر رحم بکن بر من و بیچارگیم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۰

 

ای ز هجران تو مردن طرب و راحت من

مرگ بر من شده بی‌تو مثل شهد و لبن

می‌تپد ماهی بی‌آب بر آن ریگ خشن

تا جدا گردد آن جان نزارش ز بدن

آب تلخی شده بر جانوران آب حیات

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۱

 

دم ده و عشوه ده ای دلبر سیمین بر من

که دمم بی‌دم تو چون اجل آمد بر من

دل چو دریا شودم چون گهرت درتابد

سر به گردون رسدم چونک بخاری سر من

خنک آن دم که بیاری سوی من باده لعل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۲

 

تو سبب سازی و دانایی آن سلطان بین

آنچ ممکن نبود در کف او امکان بین

آهن اندر کف او نرمتر از مومی بین

پیش نور رخ او اختر را پنهان بین

نم اندیشه بیا قلزم اندیشه نگر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۳

 

همه خوردند و بخفتند و تهی گشت وطن

وقت آن شد که درآییم خرامان به چمن

دامن سیب کشانیم سوی شفتالو

ببریم از گل تر چند سخن سوی سمن

نوبهاران چون مسیحی است فسون می‌خواند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۴

 

شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان

برکش آن تیغ چو پولاد و بزن بر سرشان

چون ملک ساخته خود را به پر و بال دروغ

همه دیوند که ابلیس بود مهترشان

همه قلبند و سیه چون بزنی بر سر سنگ

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۵

 

چه نشستی دور چون بیگانگان

اندرآ در حلقه دیوانگان

شرم چه بود عاشقی و آن گاه شرم

جان چه باشد این هوس و آن گاه جان

می‌فروشد او به جانی بوسه‌ای

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۶

 

هر کجا که پا نهی ای جان من

بردمد لاله و بنفشه و یاسمن

پاره گل برکنی بر وی دمی

بازگردد یا کبوتر یا زغن

در تغاری دست شویی آن تغار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۷

 

شاه ما باری برای کاهلان

گنج می‌بخشد به هر دم رایگان

الصلا یاران به سوی تخت شاه

گنج بی‌رنج است و سود بی‌زیان

چشم دل داند چه دید از کحل او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۸

 

می بده ای ساقی آخرزمان

ای ربوده عقل‌های مردمان

خاکیان زین باده بر گردون زدند

ای می تو نردبان آسمان

بشکن از باده در زندان غم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۹

 

نک بهاران شد صلا ای لولیان

بانگ نای و سبزه و آب روان

لولیان از شهر تن بیرون شوید

لولیان را کی پذیرد خان و مان

دیگران بردند حسرت زین جهان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۰

 

بشنو از دل نکته‌های بی‌سخن

و آنچ اندر فهم ناید فهم کن

در دل چون سنگ مردم آتشی است

کو بسوزد پرده را از بیخ و بن

چون بسوزد پرده دریابد تمام

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۱

 

جان جان‌هایی تو جان را برشکن

کس توی دیگر کسان را برشکن

گوهر باقی درآ در دیده‌ها

سنگ بستان باقیان را برشکن

ز آسمان حق بتاب ای آفتاب

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۲

 

ای دلارام من و ای دل شکن

وی کشیده خویش بی‌جرمی ز من

از نظر رفتی ز دل بیرون نه‌ای

ز آنک تو شمعی و جان و دل لگن

جان من جان تو جانت جان من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۳

 

ساقیا برخیز و می در جام کن

وز شراب عشق دل را دام کن

نام رندی را بکن بر خود درست

خویشتن را لاابالی نام کن

چرخ گردنده تو را چون رام شد

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۹۹
۱۶۰۰
۱۶۰۱
۱۶۰۲
۱۶۰۳
۶۴۶۲